-
زندگي نامه زيد بن علي
-
مقدمهاي بر زندگي و قيام زيد بن علي(ع)
نشو و نما و تعليم و تربيت زيد بن علي(ع)
عبادت و شبزندهداريهاي زيد بن علي(ع)
عظمت قرآن در نگاه زيد بن علي(ع)
شخصيت علمي حضرت زيد بن علي(ع) و آثارشان
زيد بن علي(ع) كاتب و راوي صحيفه سجاديه
زيد بن علي(ع) در كلام رسول خدا(ص)
خبر دادن حضرت علي(ع) از قيام زيد بن علي(ع)
زيد بن علي(ع) در كلام حضرت سجاد(ع)
سخنان حضرت باقر(ع) درباره زيد بن علي(ع)
احاطه علمي حضرت زيد به روايت امام باقر(ع)
منزلت زيد بن علي(ع) در كلام برخي عالمان بزرگ شيعه و سني
سخنان علماي بزرگ شيعه درباره شخصيت زيد بن علي(ع) در پاسخ به تهمت ابن تيميه به آنها
آيا زيد بن علي(ع) ادعاي امامت ميكرد؟
پاسخ رواياتي كه به ظاهر زيد بن علي را نكوهش كرده چيست؟
آيا قيام زيد بن علي(ع) با اجازه امام معصوم(ع) بوده است؟
زمينههاي قيام حضرت زيد بن علي
حوادث قبل از قيام زيد بن علي(ع)
ديدگاه زيد درباره هشام بن عبدالملك
حكايتي از زيد در مجلس استاندار كوفه
بيعتكنندگان با زيد بن علي(ع) در جريان قيام
چگونگي وقوع قيام و شهادت زيد بن علي(ع)
1. وجود نيروهاي فراوان ارتش شام در كوفه
6. عدم امكان حمايت آشكار امام صادق(ع) از قيام زيد بن علي(ع)
تفاوتها و اشتراكات شيعيان اماميه و زيديه
ناراحتي و تأثر كمنظير امام صادق(ع) در ماتم زيد بن علي(ع)
مقدمهاي بر زندگي و قيام زيد بن علي(ع)
مبارزه با ستم و ستمگران يكي از تكاليف مهم انسانهاي مؤمن است كه قرآن كريم به صورتهاي مختلف بر آن تأكيد دارد. اولاً ظلم و ستم چون ريشه در تجاوز از حدود و تعدي به حقوق ديگران دارد در آموزههاي ديني ممنوع دانسته شده است و از آن به شدت پرهيز داده ميشود. اميرمؤمنان علي(ع) ميفرمايد: «الظلم اَلاَمُ الرذائلِ؛ ستمگري پستترين رذايل است.»[1] و در تبيين دليل حرمت آن باز حضرت اميرمؤمنان علي(ع) فرمودهاند: «الظُّلمُ يُزِلُّ القَدَمَ و يَسلُبُ النِّعَمَ وَ يُهْلِكُ الاُمَم؛ ستمگري قدم را ميلغزاند و نعمتها را سلب كرده و ملتها را به نابودي ميكشاند.»[2] و در جاي ديگر افزودند: «اَخْسَرِكُمْ اَظْلَمُكُمْ؛ زيانكارترين شما ستمكارترين شماست.»[3] از سوي ديگر بر طبق آيات قرآن كريم خداوند ستمگران را دوست ندارد[4] و ستمگران در گمراهي آشكار هستند.[5]
ثانياً انسان بر اساس آموزههاي اسلام نه حق دارد ستم كند و نه حق دارد ستم را بپذيرد و ضمناً ظلم به انسان سبب نميشود كه ظلم كردن او به ديگران جائر شود. در اين باره حضرت علي(ع) فرموده است: «لا تُظْلِم كما لا تُحِبُّ ان تُظلَمَ؛ ستم نكن، همچنان كه دوست نداري به تو ستم شود.»[6] قرآن كريم به عنوان يك قانون كلي ميفرمايد: «لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ؛ نه ستم ميكنيد نه بر شما ستم وارد ميشود».[7]
ثالثاً ياري ظالم حرام و حمايت از مظلوم واجب و لازم است: رسول اكرم(ص) ميفرمايد: «ستمكاران و يارانشان در آتش دوزخند.»[8] و در روايتي ديگر ميفرمايد: «وقتي روز قيامت شود مناديي ندا در دهد كه كجايند ستمگران و ياران آنها؟ هركس كه دواتي براي آنان ليقه كند (آماده سازد) يا سر كيسهاي را براي ايشان ببندد و يا مدادي را براي آنان در مركب فرو برد او را نيز با ستمگران محشور كنيد.»[9] در اين باره امام صادق(ع) ميفرمايد: «اگر بني اميه كسي را نمييافتند كه برايشان بنويسد و ماليات جمعآوري كند و براي ايشان بجنگد و در جماعتشان حاضر شود، هرگز نميتوانستند حق ما را سلب كنند.»[10] و قرآن كريم به عنوان يك حكم كلي فرموده است: «به كساني كه ستمگرند ميل نكنيد كه آتش شما را در برميگيرد...».[11]
در مقابل دستور داده شده است به كمك ستمديدگان شتاب شود. رسول خدا(ص) فرموده است: «هركس كه داد ستمديده را از ستمگر بگيرد در بهشت با من يار و همنشين خواهد بود».[12]
حضرت علي(ع) به امام حسن(ع) و امام حسين(ع) وصيّت فرمودند: «كونٰا للظالمِ خصماً و للمظلومِ عوناً؛ دشمن ستمگر و يار و كمككار ستمديده باشيد.»[13] حضرت سجاد(ع) در مناجاتي ميفرمايد: «اللّهمَّ إنّي اَعْتَذرُ اِليكَ من مظلوم ظُلِمَ بِحضرَتي فَلَمْ الضرُه؛ پروردگارا من از درگاه تو عذر ميخواهم اگر در حضور من به ستمديدهاي ستم رسيده و من ياريش نرساندهام...».[14]
رابعاً: لزوم مقابله با ستمگران و جلوگيري از ستمكاريهايشان: همانگونه كه اشاره شد بر اساس آموزههاي اسلامي مؤمنان نبايد به كسي ستم روا دارند و نه ستمگري را ياري كنند و نه در مقابل ستم به ستمديدهاي خاموش بنشينند. علاوه بر اين مبارزه با ظلمپيشگان تكليفي است كه بر عهده همه مؤمنان است. قرآن كريم در توصيف ويژگي مردم جامعه اسلامي آنجا كه ميفرمايد: «وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ... وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ؛ آنان كساني هستند كه از گناهان بزرگ و زشتكاريها اجتناب ميكنند، چون به خشم آيند عفو و گذشت را در پيش ميگيرند. آنان كساني هستند كه امر پروردگار را اجابت كرده و نماز را بر پا ميدارند و... از آن روزيهايي كه به ايشان دادهايم انفاق ميكنند. به آنان چون ستمي [از سوي ستمگران] برسد داد خود را از ظالمان ميستانند.»[15] اميرمؤمنان علي بن ابيطالب(ع) در زمان زمامداريشان از مردم چنين درخواست ميكنند: «أَيُّهَا النَّاسُ أَعِينُونِي عَلَي أَنْفُسِكُمْ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّي أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِها؛ اي مردم! براي اصلاح خودتان مرا كمك كنيد، به خدا سوگند كه داد ستمديده را از ظالم ستمگري ميستانم و مهار ستمگر را بگيرم و به آبشخور حق وارد سازم هرچند خود او نخواهد.»[16] بنابراين جلوگيري كردن از ستمگري ستمكار يك تكليف است كه همگان در حدّ توان بايد به اندازهاي كه برايشان ميسر است به انجام اين وظيفه به پا خيزد. درباره حكمت چنين تكليفي در روايات بسياري وارد شده است كه به ذكر روايتي كه از حضرت عيسي(ع) نقل شده است اكتفا ميگردد. نقل است حضرت عيسي بن مريم(ع) فرمود: «اگر اتاقي آتش بگيرد آن آتش پيوسته از اتاقي به اتاق ديگر سرايت ميكند، تا جايي كه اتاقهاي بسياري ميسوزد مگر اينكه آن اتاق اولي را دريابيد و آن را خاموش كنيد. در اين صورت آتشي نخواهد ماند به اتاقهاي ديگر سرايت كند. همينگونه است ستمگر اول، اگر جلو ستمگر اول گرفته شود ديگر كسي جرئت نميكند به ستمگري بپردازد... .[17]
بنابر تمام آنچه گفته شد مبارزه با طاغوتها و افراد ستمگر همواره در جامعه اسلامي به عنوان يك وظيفه مورد توجه است. لذا همه انبياء الهي(عليهم السلام) و ائمه اطهار(عليهم السلام) با طاغوتها و افراد ظالم در حال مبارزه بودهاند اصحاب و پيروان آنها نيز به همان سيره و سنت تداوم بخشيدهاند. هرچند با توجه به شرايط روش و شيوه و تاكتيك مبارزات متفاوت بوده است. در تاريخ اسلام وقايع و قيامهاي بسياري در اين زمينه از همان آغاز بعثت پيامبر اسلام(ص) به وقوع پيوسته است كه شاخصترين آنها كه الگو و سرمشق بر جهانيان شده است نهضت امام خميني(ره) در كربلاست. از جمله قيامهاي كه با هدف تداومبخشي به انقلاب عاشوراي حسيني(ع) و جهاد با ستمگران در تاريخ ثبت شده است. قيام زيد بن علي(ع) است. اين قيام خونين يكي از شكوهمندترين حركتهايي است كه در عالم تشيّع انجام يافته است. در شرايطي كه حكومت اموي با به شهادت رساندن امام حسين(ع) ميخواست اميد را در دل مبارزان راه حق به طور كلي خاموش كند. زيد فرزند بزرگوار حضرت سجاد(ع) با حركت شجاعانه خود نور اميد را در تمام دلهاي پيروان اهل بيت(عليهم السلام) شعلهور ساخته و پايههاي حكومت پوشالي اموي را به لرزه انداخت. آشنايي با اهداف و انگيزهها و عوامل وقوع و شكست اين قيام و همينطور آشنايي با شخصيّت رهبري اين نهضت امري است كه دقّت در زواياي پنهان و آشكار آن ميتواند براي تكتك آحاد جامعه اسلامي در مراحل حساس و سرنوشت درسآموز باشد.
پدر ارجمند زيد، علي بن حسين(ع) حضرت امام زينالعابدين(ع) چهارمين امام شيعيان جهان است. وي در سالِ سي و هشت هجري قمري در مدينه ديده به جهان گشود. مادر بزرگوارش حضرت شهربانو است. بر طبق نقل مشهور شهربانو دختر يزدگرد سوم پادشاه ايران در زمان خلافت عُمر توسط سپاهيان اسلام اسير شد و سپس به نكاح امام حسين(ع) درآمد نقل ميكنند وقتي حضرت علي(ع) به او فرمود: نامت چيست؟ او در پاسخ گفت: نام من جهانشاه يا شاه زنان دختر كسريٰ است. حضرت علي(ع) فرمود: «بلكه نام تو شهربانو است. همينطور روايت است كه اين بانوي بزرگوار پس از به دنيا آوردن حضرت سجاد(ع) از دنيا رفت. بنابراين حضرت سجاد(ع) را امام حسين(ع) به يكي از كنيزان سپرد و او دايه بسيار مهرباني بود همانند مادر از اين كودك مراقبت كرد. به گونهاي كه امام سجاد(ع) او را مادر صدا ميكرد و آنگاه بزرگتر شد به او بينهايت احترام و محبت ميكرد حتي پيش از او حضرت سجاد(ع) دست بر غذا نميبرد بنابر برخي روايات اين دايه مهربان خاله حضرت سجاد(ع) بوده است.[18]
حضرت سجاد(ع) حدود دو سال از خلافت جدّش علي(ع) را درك نمود و پس از آن به مدت ده سال شاهد حوادث تلخ و شيرين دوره امامت عموي گرامياش حضرت امام حسن مجتبي(ع) بود و پس از شهادت آن حضرت به مدت ده سال دوران امامت پدرشان حضرت امام حسين(ع) در كنار آن حضرت بود. امام سجاد(ع) در محرم سال شصت و يك هجري در جريان قيام و شهادتِ پدرشان حضرت امام حسين(ع) در سرزمين كربلا حضور داشتند و پس از حادثهاي دلخراش كربلا به امامت رسيدند و همراه ديگر اسيران به كوفه و شام رفتند. وي در اين مرحله از عمر شريفشان در سفر غمباري كه همراه خاندان سيدالشهدا و بازماندگان نهضت عاشورا داشتند علاوه بر دلداري به اسرا و حمايت از آنها از طريق انجام سخنرانيهاي مختلف جنايات يزيد و عمال حكومتاش را برملا ساختند و پس از بازگشت از شام در شهر مدينه اقامت گزيدند و پس از 35 سال امامت در 12 يا 18 و بنا بر قولي مشهور در 25 محرم سال 94 يا 95 هجري در مدينه به تحريك هشام بن عبدالملك مسموم شد و در سن حدود 57 (يا 59 سالگي به شهادت رسيد و پيكر مقدسش در قبرستان معروف بقيع دفن شد. حضرت سجاد(ع) در دوران امامتشان با شش خليفه روبهرو شدند:
1. يزيد بن معاويه (از سال 61 هجري تا 64 هجري)
2. عبدالله بن زبير (از سال 61 تا 73 هجري. چون ابن زبير در زمان يزيد با او بيعت نكرد و در مكه مردم را به بيعت با خود دعوت كرد... در نتيجه جامعه اسلامي در يك زمان داراي دو خليفه بود. عبدالله بن زبير بر حجاز و يمن و عراق حكومت ميكرد.
3. معاوية بن يزيد (در سال 64 به مدت چند ماه)
4. مروان بن حكم (از سال 65 هجري به مدت نُه ماه)
5. عبدالملك بن مروان (از سال 65 هجري تا 86 هجري)
6. وليد بن عبدالملك (از سال 86 تا 96 هجري)
بر اين اساس بيشترين دوران امامتِ حضرت سجاد(ع) مصادف با دوران خلافت عبدالملك بن مروان بود كه مدت بيست و يك سال به طول انجاميد.
دوره زندگي و امامت حضرت سجاد(ع) دوراني بسيار سخت و مصيبتبار بود چرا ك همه احكام ارزشهاي ديني دستخوش تحريف و تغيير قرار گرفته بود. افرادي چون يزيد و ابن زياد، حجاج و عبدالملك بن مروان در حدّي كه ميتوانستند احكام و معارف اسلامي را زير پا مينهادند. يزيد منكر وحي بود مردم را برده خود ميخواست، حجاج، عبدالملك را مهمتر و برتر از پيامبر اكرم(ص) ميدانست و از مسلمانان جزيه ميگرفت در سرتاسر اين دوره اهتمام خلفا به از بين بردن احكام اسلام و احياي ارزشهاي جاهلي بود در چنين شرايطي حضرت سجاد(ع) به انجام وظيفه پرداخت و از راه اتخاذ شيوهاي مناسب نظير: دعا و عبادت و تقيّه به رهبري مردم جامعه اسلامي پرداخت و به افشاء جنايات خلفاي اموي پرداخت و از جمله ياد و خاطره عاشورا را در دلها زنده نگه داشت. حضرت سجاد(ع) در آن خفقان بينظير (كه به عنوان مثال حجاج يحيي بن ام طويل را به خاطر خودداري از ناسزا گفتن به علي(ع) به بدترين صورت يعني از راه قطع كردن دست و پايش به شهادت رساند).
با تدبيري كه در پيش گرفته بودند علاوه بر تبيين و ترويج معارف الهي بيش از 170 شاگرد برجسته تربيت كرده كه هريك همانند مشعلي فروزان در جامعه اسلامي به نورافشاني ميپرداختند.
شرايط دوران حضرت سجاد(ع) را اينگونه توصيف ميكنند كه اولاً اين دوره به جهت پيشآمد كربلا دوره نوميدي از پيروزي حركت مسلحانه توصيف ميشد. ثانياً، از آنجا كه چشمانداز مناسبي براي پيروزي سريع در سطح جامعه به جهت حاكميّت نظام اموي ميسر به نظر نميرسيد. تلاشها همه در راستاي زمينهسازي براي پيروزي در آينده از راهكار فرهنگي و تربيت نيروي انساني متناسب دنبال ميشد. ثالثاً، ضرورت تبيين تفكر اصيل اسلامي و نشان دادن بدعتها و تحريف.ها.
اما حضرت سجاد(ع) در تمامي اين موارد از طريق پيش گرفتن روشي مؤثر به روشنگري و مبارزه پرداخت. به عنوان مثال ياد و خاطره عاشورا و علل وقوع و اهداف و انگيزههاي آن را تبيين نمودند و از حركتهايي كه بر ضد بنياميه انجام ميشد به صورتهاي مختلف حمايت ميكردند. در عرصه فرهنگ از راه بهكارگيري روش موعظه و ارشاد و مردم و تبيين معارف در قالب دعا و غيردعا و معرفي مكتب اهل بيت(عليهم السلام) و كاشتن بذر نفرت بنياميه در دلهاي تودههاي مردم و در مواردي هم با برخورد مستقيم سردمداران اموي به مبارزه سياسيشان تداوم ميبخشيدند كه در اين زمينه خطبههاي معروفي از آن حضرت نقل شده است. پايداري و پافشاري حضرت سجاد(ع) به اين امور حتي موجب شد كه عبدالملك به فكر تبعيد آن حضرت از مدينه بيفتد.
يكي از پرسشهاي درباره حضرت سجاد(ع) برخيها مطرح كرده اين است كه آن حضرت چرا دست به قيام مسلحانه بر عليه حكومت اموي نزدند؟ با يك نگاه مختصر بر شرايط عصر امامت آن حضرت ميتوان پاسخ اين پرسش را به دست آورد. اولاً اينگونه نبود كه اكثريت جامعه اسلامي حتي پس از حادثه عاشورا به حضرت سجاد(ع) اقبال كنند و از آن حضرت پيروي داشته باشند. ثانياً آن حضرت پس از واقعه عاشورا شديداً تحت نظر سردمداران حكومت اموي بودند شرايط يك شرايط سخت تقيّهاي بود ثالثاً ياران اندكي هم كه در اطراف آن حضرت بودند به لحاظ كميّت و كيفيّت آمادگي جهاد با امويان را نداشتند در اين باره نقل است كه شخصي به نام عُبّاد بصري در مسير راه حج با حضرت سجاد(ع) ملاقات كرد و به آن حضرت عرض كرد چرا جهاد با طاغوت زمان را رها ساخته به حجّ كه عبادت و احترامي بالنسبة به جهاد است ميپردازي؟ با اينكه قرآن كريم ميفرمايد: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا؛ خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريداري ميكند و در قبال آن براي ايشان بهشت را ميدهد چون آنها در راه خدا پيكار نموده دشمنان را ميكشند و به دست آنها كشته ميشوند اين وعده حق خداوند است».[19]
حضرت سجاد(ع) جواب عُباد بصري فرمودند: «إذٰا رأينا هوٰلاءِ الذِّين هٰذِهِ صِفَتُهُم فالجهادُ مَعَهم أَفْضَلُ مِن الحَجَّ؛ هرگاه افرادي را كه داراي چنان صفتي (كه در آيه اشاره شده است) باشند داشتيم، جهاد همراه آنها از حج بهتر خواهد بود».[20]
از اين جواب به خوبي روشن است كه اعتراض عُبادَ بصري از روي ناآگاهي نسبت به شرايط آن روز جامعه بوده است زيرا شرايط براي جهاد با طاغوت كه از جمله آنها وجود مجاهدان و مؤمنان از جان گذشته است فراهم نبوده است.
مادر زيد از بانوان بسيار شايسته و گرانقدري بوده است براي او نامهاي مختلفي ذكر شده است از جمله آنهاست: جيداء، جيّد، حيدان و حوراء و... .
نقل شده است اين بانو كنيزي بوده است كه مختار ثقفي وي را به سي هزار درهم خريداري ميكند و نجابت و كمالات و شايستگيهاي او آنچنان در نظر مختار والا و گرانقدري ميآيد كه خود را شايسته داشتن چنان كنيزي نميداند و او را به خدمت حضرت سجاد(ع) ميفرستد. اين بانوي گرانقدر از امام سجاد(ع) صاحب چهار فرزند است به نامهاي: زيد، عمر، علي، خديجه.[21]
روايت شده است روزي حضرت سجاد(ع) در توصيف اين بانوي پرهيزكار خطاب به فرزندش زيد فرمود: «لَقَدْ اَنْجَبَتْ امٌ وَلَدَتْكَ يا زيد؛ مادر نجيبي تو را به دنيا آورده است».[22]
واقعيت اين است درباره ولادت زيد تاريخ مشخصي نقل نشده است و ديدگاههاي مورخين بسيار با هم متفاوت است. از جمله اقوال در اين باره عبارت است از:
ابن عساكر در تهذيب مينويسد: «سال تولد زيد 78ه .ق بوده است».[23]
برخي سال ولادت زيد را 75ه .ق دانستهاند.[24] بعضي هم ميلاد او را در سال 80 هجري ذكر ميكنند.[25]
شيخ مفيد(ره) معتقد است كه شهادت زيد 120 هجري بوده است. از آنجا كه عمر زيد را در زمان شهادت 42 سال ذكر كردهاند بر اين اساس نظر شيخ مفيد با ابن عساكر مطابقت دارد تولد وي بر اين اساس بايد سال 78ه .ق بوده باشد. شيعيان زيدي مذهب همانگونه كه در مسند امام زيد آمده است سال ولادت او را سال 76ه .ق دانسته و سال شهادتش را 122ه .ق و مدت عمرشان را 46 سال ميدانند. بعضي هم سال ولادت او را 66 يا 67 دانستهاند.[26]
زيد بن علي(ع) در يكي از سختترين شرايط زماني ديده به جهان گشود. در زماني كه بني اميه در اوج قدرت بودند و عمال آن در سرتاسر جامعه اسلامي به يكّهتازي مشغول بودند. آزاديخواهان و انقلابيون علوي و به ويژه رهبر شيعيان جهان و يگانه يادگار نهضت عاشورا حضرت سجاد(ع) در سختترين شرايط سياسي و اجتماعي به هدايت مردم ميپرداخت. تمام حركات و رفت و آمدهاي آن حضرت تحت كنترل عُمّال حكومتي قرار داشت. نه تنها از برگزاري مجالس اون جلوگيري ميشد از ارتباط بزرگان شيعه با آن حضرت جلوگيري به عمل ميآوردند. كوچكترين فعاليّت اصلاحي و انتقادي و روشنگرانه در نطفه خفه ميشد. ترس و وحشت ايجاد شده در جريان حادثه خونين عاشورا همچنان به حال خود باقي بود. عمّال حكومت اموي تمام بزرگان علوي را از هر لحاظ در تنگنا و محدوديت قرار ميدادند كه مبادا دست به اقدامي بزنند. در چنان شرايطي دلهاي به درد آمده از انواع جنايات اموي ازدرگاه خداوند صميمانه درخواست داشتند كه زمينهاي فراهم شود كه امكان مبارزه با جنايت حاكمان ستمگر ميسر گردد. در چنان وضعي بود كه در اوج خفقان در طلوع فجري در خانه كوچك امام علي بن الحسين(ع) در مدينةالنبي، محله بنيهاشم كودكي پا به عالم وجود نهاد كه بعدها همانند نوري درخشان فضاي تاريك و مملو از احساس يأس و نااميدي روشن ساخت و بلكه اين نور در طول قرون بعد همواره به مانند مشعلي راه تاريك و پرپيچ و خم حركتهاي آزاديبخش و ضد ظلم و ستم را روشن ساخت و منبع الهامبخش قلوب انقلابي تودههاي مسلمان در حساسترين برهههاي تاريخ شد.
يكي از موضوعات مهم در آداب تعليم و تربيت اسلامي مسأله نامگذاري است. به اين موضوع مجموعه روايات اسلامي توجه و اهميت فراواني داده شده است. از مجموعه اين قبيل از روايات چنين استفاده ميشود كه انتخاب نام نيك و شايسته براي فرزندان يكي تكاليف والدين است و نقل است كه اگر رسول خدا(ص) در جايي به نام بد يا نامناسبي برخورد ميكرد آن را تغيير ميداد. حالا نام شخص باشد يا نام مكان فرق نميكند. هميشه تأكيد ميكردند نامهاي نيك به اشخاص و امكان انتخاب گردد. اميرمؤمنان علي ابن ابيطالب(ع) ميفرمايد: «حقُّ الوَلَدِ علي الوالدِ اَنْ يُحسِنَ اسمَهُ؛ حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكي براي او انتخاب كند».
بر اين اساس وقتي زيد ديده به جهان گشود، امام چهارم حضرت سجاد(ع) براي انتخاب نام مناسب براي او به قرآن كريم مراجعه ميكنند و اين كار را چندين بار تكرار ميكنند و در همه موارد با آيات جهاد مواجه ميشوند. در وهله اول با آيه «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَي الْقَاعِدِينَ؛ خداوند پيكاركنندگان را بر راحتطلبان و خانهنشينان برتري بخشيد.»[27] و در دفعه بعد با آيه «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ... وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ خداوند جان و مال مؤمنان را خريد به اينكه براي آنان است بهشت جاويد. آنان كه در راه خدا پيكار ميكنند و ميكشند و كشته ميشوند... اين همان رستگاري بزرگ است.»[28] روبهرو ميگردد. آنگاه امام(ع) قرآن را با احترام به جاي خود مينهد و با چهرهاي آرام و مطمئن سه بار ميفرمايد: «هو واللهِ زِيدٌ؛ به خدا قسم اين همان زيد است.» (وعده او قبلاً داده شده بود)... و از آن پس اين كودك را زيد ميخوانند. آري امام سجاد(ع) بارها از پدر بزرگوار حضرت امام حسين(ع) و جد بزرگوارش اميرمؤمنان علي(ع) نام زيد و سرنوشتاش را شنيده بودند و ميدانست كه زيد در راه خدا به شهادت خواهد رسيد. يعني امام سجاد(ع) با تطبيق آيات جهاد و شهادت با پيشگوييهاي جد و پدرانش يقين حاصل ميكند كه اين فرزندشان همان زيد است.
آري اين كودك همان شخصي بود كه قبلاً رسول خدا(ص) اسم وي را تعيين كرده و نام او را با عظمت و مهر ياد كرده است.[29]
اين همان عالم شبزندهداري است كه مقام او در ميان شهدا در صحنه قيامت ميدرخشد.[30]
اين همان عابد و همراه قرآن است كه او را لقب حليف القرآن دادند.[31]
اين همان پرچمدار انتقام خون شهداي كربلا و رونده صادق راه آنان است.[32]
اين همان برهمزننده حكومت ننگين بنياميه و متزلزلكننده بنيان ظلم و جنايت است و همان جسد سوختهاي است كه خداوند بعد از او اذن به هلاكت بنياميه داد.[33]
اين همان شهيد عزيزي است كه امام صادق(ع) به ياد او اشك ميريزد.[34]
اين همان مجاهدي است كه امام باقر به وجودش افتخار ميكند.[35]
مشهور اين است كه زيد بن علي(ع) چهار پسر داشته است كه به ترتيب عبارتند از:
1. يحيي بن زيد: يحيي اولين فرزند زيد بن علي(ع) است. نام مادر او را ريطه ذكر كردهاند. وي دختر ابيهاشم عبدالله بن محمد بن حنفيه است. يحيي در سال 107ه .ق متولد شد و شهادت او در سال 125ه .ق واقع گرديد. با اين حساب او تنها هيجده سال عمر كرد.[36]
يحيي با دختر عمويش به نام محنه دختر عمر بن علي بن الحسين ازدواج كرد و نقل شده است. فرزنداني از آن زن داشته است كه همگي در كودكي درگذشتهاند. لذا بر طبق قول مشهور مورخين از يحيي بن زيد اولادي نماند. يحيي جواني پاك و نيكوخصال و در عين حال عالم و شجاع بوده است. او نسبت به ائمه اطهار(عليهم السلام) بسيار ارادتمند بوده است و در مقابل آنها بسيار باتواضع و خضوع رفتار ميكرد و در مقابل، امام زمان ايشان حضرت صادق(ع) او را بسيار دوست ميداشت، وقتي خبر شهادت او را شنيد بسيار ناراحت شده براي او گريست و از خداوند برايش طلب آمرزش كرد. يحيي بنا بر وصيت پدر و احساس مسئوليتي كه داشت راه پدرش را در پيش گرفت با طول غيبت بنياميه به جنگ پرداخت. وي وقتي پدر بزرگوارش زيد شهيد شد از كوفه خارج شد به نينوا رفت. سپس از آنجا به مدائن رفت وقتي مأموران اموي را تحت تعقيب قرار دادند و فردي بنام حُريث را براي دستگيري يحيي به مدائن فرستادند. ولي يحيي پيش از آمدن مأموران از مدائن خارج شد. به ري و سپس سرخس و از آنجا به بلخ ميرود و در آنجا بازداشت ميشود طولي نميكشد كه يوسف بن عمر نماينده خليفه اموي در كوفه از دستگيري يحيي آگاه ميشود. نامهاي به وليد بن يزيد بن عبدالملك خليفه اموي نوشت و وي را در جريان گذاشت. وليد براي او نوشت كه دستور دهد يحيي را آزاد كنند و به او تأمين دهند تا هر كجا خواست برود. يوسف به نصر بن يسار والي خراسان نوشت كه يحيي را آزاد كنند. نصر بن يسار والي خراسان يحيي را احضار كرد و او را به تقوا و خودداري از شورش و فتنه دعوت كرد. يحيي در پاسخ استاندار خراسان گفت: آيا در ميان امّت محمد(ص) فتنهاي عظيمتر از آن به شما در آنيد وجود دارد، خونها را به ناحق ميريزيد و اموال را نابجا ميگيريد. در ظاهر حكومت با دادن پول و احترام ظاهري ميخواست يحيي را از هدفي كه داشت بازدارد. منتهي در نهان تمام عكسالعملها و رفت و آمدهاي او را در زير نظر داشت يحيي وقتي از زندان آزاد شد عازم شهرهاي ديگر خراسان شد به هر شهر كه وارد ميشد استاندار خليفه به فرماندار شهر مينوشت كه يحيي را از شهر خارج كند... . نامهها استاندار به فرماندار در طوس و فرماندار ابرشهر (نيشابور) و حاكم سرخس از جمله آنهاست.
يحيي در مسير افرادي را به گرد خود جمع ميكند و در مسير هر كجا مانعي برايش ايجاد ميكردند او به مقابله برميخواست كه در جوزجان حدود هشت هزار مرد جنگ از طرف حكومت درصدد برآمدند با يحيي بجنگند. پيكاري درميگيرد كه سه روز طول ميكشد ياران يحيي بن زيد به شهادت ميرسند و در روز سوم پس از نبردي شجاعانه خود يحيي نيز به شهادت ميرسد. سر او را به نصر بن يسار ميفرستند و نصر آن را به وليد بن يزيد خليفه اموي به شام فرستاد. جنازه يحيي را هم در دروازه جوزجان به دار زدند.[37] شهادت يحيي در روز جمعه سال 125ه .ق اتفاق افتاد. نقل شده است وقتي حكومت عباسي روي كار آمد آن را به زير آورده غسل دادند و كفن كردند و در همان جوزجان به خاكش سپردند كه متصدي اين كار خالد بن ابراهيم ابوداود و حازم بن خزيمه و عيسي بن ماهان بودند.[38]
2. عيسي بن زيد: دومين فرزند زيد بن علي(ع) عيسي نام داشت كه لقب اون را موتم الاشبان و كنيهاش را ابويحيي و ابوالحسن ذكر كردهاند. وي در محرم سال 109ه .ق ديده به جهان گشود و در سال 169 درگذشت و موقع شهادت پدرش 12 ساله بود. در توصيف فضايل او گفتهاند: «او برترين شخص خاندان خود از نظر علم و دين و ورع و زهد و پرهيزكاري بود. او در مرام و مذهبش بابصيرت و دانش بود. وي علاوه بر تبحر در شعر در روايت احاديث و گردآوري آن بسيار كوشيده است.
او رواياتي را از پدرش زيد بن علي(ع) و امام صادق(ع) و عبدالله بن محمد و مالك بن انس و عبدالله بن عمر عمري و... روايت كرده است.[39]
بزرگان رجال در تمجيد وي گفتهاند: «و كان معدوداً من اصحاب الصادق(ع)؛ او از اصحاب و نزديكان امام صادق(ع) به شمار ميرفت.» شيخ طوسي در تهذيب نقل كرده است:
احاديث زيادي كه عيسي از امام صادق(ع) آموخته و نقل كرده است خود حاكي از آن است كه عيسي نسبت به مقام شامخ امامت اعتراف و اعتقاد راسخ داشته و اگر قائل به امامت بود او نبود احكام ديني خود را از حضرتش نميپرسيد.
عيسي به كمك محمد معروف به نفس زكيه كه بر عليه خلفاي اموي به مبارزه برخاسته بود پرداخت و به عنوان يكي از فرماندهان ارتش نفس زكيه بود و پس از آنها به بصره آمد و به ارتش ابراهيم بن عبدالله پيوست و به كمك او جنگيد. او رسماً پرچمدار ارتش و معاون ابراهيم بود. موقعي كه ابراهيم به شهادت رسيد عيسي به كوفه برگشت برخيها اين سؤال را مطرح كردهاند كه چرا عيسي بن زيد خود قيام نكرد. با اين كه ابراهيم رهبر انقلاب باخمري بعد از خود زعامت شيعيان مبارز را به او واگذار كرده بود؟ جواب، آن كه عيسي مري با بصيرت بود او خيانت مردم را در جريان قيام پدر و برادرش و پسرعموهايش بالعيان ديد. لذا زندگي مخفيانه را بر قيام ترجيح داد. وقتي يكي از ياران وي پرسيد: تا كي ما را از خروج و قيام منع ميكني؟ حال آن كه تعداد ما به دههزار مرد جنگي ميرسد. عيسي در جواب وي ميگويد: واي بر تو كثرت افراد و تعداد را به رخ من ميكشي حال آن كه من خوب آنها را ميشناسم. آنگاه با صداي لرزان فرمود: «به خدا سوگند! اگر من سيصد نفر از اين مردم را مييافتم كه فقط هدفشان خدا باشد و حاضر باشند جان خود را در راه او بدهند و در ملاقات با دشمن و در طاعت حق راستگو و استوار بودند من همين قبل از صبح قيام ميكردم تا اينكه در مقابل خداوند و در مورد دشمنان عذري آورده باشم و امر مسلمين را طبق سنت خدا و رسولش اجرا ميكردم. اما با كمال تأسف، من موضع اعتمادي كه به بيعت خويش به خاطر خدا وفادار باشد و در ميدان جنگ ثابتقدم باشد نمييابم. راوي گويد: حسن بن صالح وقتي اين سخنان عيسي بن زيد را شنيد آنقدر گريست تا بيهوش به روي زمين افتاد.[40]
در ايامي كه عيسي بن زيد زندگي مخفيانهاي را اختيار كرده بودند به صورت ناشناس به زندگي ادامه ميداد و چندين بار جاسوسان حكومتي محل اختفاي وي را شناسايي كردند ولي موفق به دستگيري وي نشدند و حتي مجبور شدند به او امان دهند تا خودش را نشان دهد ولي عيسي در اين كار خودداري كرد و عوامل حكومت را با اين كارش همواره در وحشت نگه داشت و آرامش را از آن گرفت بهگونهاي كه هميشه آنها دلهره اين را داشتند كه مبادا با جمعآوري عدهاي يك وقت كند و بساط حكومت ايشان را به هم بريزد.
در نهايت عيسي پس از سالها زندگي مخفيانه در زمان حكومت مهدي عباسي در كوفه در سال 169ه .ق در سن 60 سالگي ديده از جهان بربست.[41]
3. محمد بن زيد: آخرين فرزند زيد بن علي(ع) محمد نام دارد كه درباره او گفتهاند: «و كانَ في غاية الفضلِ و نهاية النبل؛ او به عاليترين درجه فضل و كمال رسيده بود».
وي از زبان و كلام فصيح و بليغ برخوردار بود و در عرصه سخنوري از چهرههاي برجسته بنيهاشم به شمار ميرفت. خطيب بغدادي درباره او مينويسد: او در زمان خلافت مهدي عباسي به بغداد آمد و در آنجا درگذشت و گفته است: كه در قيام محمد بن عبدالله بن حسن (نفس زكيه) از جمله رزمندگان و فرماندهان لايق و از مبارزان بود و محمد بن عبدالله وصيت كرده بود كه اگر من كشته شوم رهبري نهضت به عهده برادرم ابراهيم است و اگر ابراهيم كشته شد عيسي بن زيد و محمد بن زيد فرماندهي قيام را به عهده گيرند.[42]
وي اعتقاد راسخ داشت امامت مردم بر عهده حضرات معصومين(عليهم السلام) است وي نسبت به امام موسي كاظم(ع) و فرزند بزرگوارش حضرت امام رضا(ع) كمال خضوع و احترام را داشت و حتي وي از جمله كساني بود كه حضرت موسي بن جعفر(ع) جريان امامت حضرت رضا(ع) بيان فرمود و او از شاهدان اين واقعه است. وي به حيدر بن ايوب ميگويد: اي حيدر (نزد ابوابراهيم (كنيه امام هفتم(ع)) بودم به خدا سوگند او امروز فرزندش رضا را به عنوان امام پس از خود انتخاب كرد و همه شيعيان بعد از او بايد معتقد به امامت وي باشند از اين روايت كاملاًروشن ميشود كه محمد در مسئله امامت ائمه معصومين(عليهم السلام) ايمان و اعتراف داشته است و آنان را دوست ميداشت.[43]
نشو و نما و تعليم و تربيت زيد بن علي(ع)
زيد بن علي(ع) در مدينه كه سرزمين علم و دانش بود نشو و نما پيدا كرد. دوران كودكي و خردسالي را در دامن پدر بزرگواري چون حضرت سجاد(ع) پرورش يافت. وي در مكتب پدر علاوه بر فضايل اخلاقي رشتههاي گوناگون علوم اسلامي اعم از تفسير و حديث و فقه و كلام و... را آموخت. سپس از درياي علم برادر بزرگوارش حضرت باقر(ع) كه شكافنده علوم بود همانند دهها و بلكه صدها شخصيت بزرگ علمي به اندوختن علم و دانش پرداخت و در ادامه مدتي هم در محضر برادرزاده بزرگوارش صادق آل محمد(ص) به تكميل منزلت علمي و معنوي مشغول شد. در علم و فضايل اخلاقي به مرتبهاي از كمال رسيد كه امام باقر(ع) و امام صادق(ع) گاهي دانشمندان بزرگ از شيعيان را براي استفاده علمي و تصحيح عقايد و انديشهها به محضر زيد بن علي(ع) ارجاع ميدادند. نقل شده است وقتي ابوحمزه ثمالي و ابوخالد واسطي (كه هردو از دانشمندان بزرگ عصر امام باقر(ع) بودند) كتابي را در نقد انديشهها و عقايد مخالفان نوشته بودند و آن اثر را خدمت امام باقر(ع) آورده بودند تا نظر خود را درباره آن نوشته بيان كنند. امام پنجم(ع) ضمن تشويق و تجليل كار آنها فرمودند: نوشته خود را به زيد بن علي(ع) ارائه دهيد تا او درباره آن نظر دهد.[44] و حتي زيد به آن پايه از علم و دانش دست يافته بود كه در بعضي از نقلها از وي با عناوين و القابي چون: عالم آل محمد(ص)، و فقيه اهل بيت(عليهم السلام) ياد ميكنند.[45]
زيد بن علي(ع) از نظر علم و دانش بسيار مرد بزرگي بوده است، وي در بسياري از رشتههاي علمي از چهرههاي درخشان اسلام محسوب ميشود نقل شده است وي در آشنايي با احكام الهي، فقيهي برجسته بوده است. در موقع سؤال از احكام اسلامي او در هر مورد به صورت كامل با استناد به آيات قرآن و رواياتي كه از پدر بزرگوارش و برادر و برادرزادهاش (امام باقر(ع) و امام صادق(ع)) شنيده بود، پاسخهاي لازم را ارائه ميكردند. امام صادق(ع) در روايتي ميفرمايد: «خدا زيد را رحمت كند او عالمي بسيار درستگفتار بود.»[46] در همين باره از امام هشتم حضرت رضا(ع) روايت كردهاند كه فرمود: «اِنّه كانَ مِنْ علماءِ آل محمد(ص)؛ همانا زيد از جمله عالمان آل محمد(ص) است».[47]
در روايت ديگري از امام صادق(ع) وارد شده است كه فرمود: «إنّه كانَ مؤمناً و كان عارفاً و كان عالماً و كان صادقاً؛ به درستي كه زيد مردي باايمان، عارف و دانشمند و درستكار و درستگفتار بود».[48]
عبادت و شبزندهداريهاي زيد بن علي(ع)
كساني كه درباره شخصيت زيد سخن گفتهاند بخشي از گفتار خود را به عبادتهاي او اختصاص دادهاند. متوكل بن هارون ميگويد: يحيي بن زيد به من فرمود: «ميخواهم از پدرم و زهد و عبادتش براي تو تعريف كنم او روزش را تا آنجا كه ميتوانست نماز ميخواند و شب كه فرا ميرسيد خواب مختصري ميكرد و سپس برميخاست و در دل شب به نماز مشغول ميشد تا آن اندازه كه توانايي داشت و بعد از نماز دعا ميخواند و به درگاه خداوند تضرع مينمود و اشك ميريخت تا آن صبح ميشد و بعد از طلوع فجر سر به سجده ميگذارد سپس برميخاست و نماز صبح را ميخواند و بعد از آن مينشست و به تعقيبات نماز ميپرداخت تا آفتاب همهجا را فرا ميگرفت. آنگاه برميخاست و به انجام كارهايش ميپرداخت و يك ساعت به ظهر مانده به محل عبادت و مصلاي خود ميرفت و به دعا و نيايش و تسبيح پروردگار مشغول ميشد تا اينكه وقت نماز ظهر برسد. آنگاه برميخاست نماز ظهر را ميخواند و بعد از آن اندكي مينشست و سپس نماز عصر را به جاي ميآورد و پس از ساعتي خواندن تعقيبات سر به سجده نهاده به سجدههاي طولاني به مناجات با پروردگار و تسبيح او مشغول ميشد و چون آفتاب غروب ميكرد مهياي نماز مغرب و عشا ميشد. متوكل ميگويد: به يحيي عرض كردم: آيا زيد بن علي(ع) تمام روزهاي زندگيش را به روزه ميگذراند؟ يحيي در پاسخ گفت: نه اينطور نبود، بلكه هر سال سه ماه و در هر ماه سه روز را روزه ميگرفت.
در جاي ديگر باز از يحيي بن زيد نقل شده است كه در توصيف پدر بزرگوارش گفت: خدا پدرم را رحمت كند به خدا قسم او يكي از متعبدترين افراد بود. شبها را به عبادت و روزها را به روزهداري سپري ميكرد. او در راه خدا جنگيد و حق جهاد در راه خداوند را به جاي آورد.
متوكل ميگويد: به زيد عرض كردم اين صفت حقّ امام است. او در جوابم گفت: «اي ابا عبدالله پدر من امام نبود. ليكن از سادات بزرگوار و زاهد و مجاهد اين خاندان بود».[49]
يكي از ويژگي زيد آشنايي او به تفسير قرآن ذكر شده است. از خود وي نقل شده است كه فرمود: سيزده سال با قرآن خلوت كردم. آيات آن را خواندم و درباره آن ميانديشيدم.[50]
با توجه به چنان انس او با قرآن است كه يكي از القاب او را حليف القرآن يعني همراه و مأنوس قرآن بيان كردهاند. او هميشه با قرآن بوده است و از آن غافل نميشد.
ابونصر بخاري از ابن جارود روايت ميكند كه وي گفت: من به مدينه آمدم و از هركس درباره زيد بن علي سؤال كردم جواب دادند او حليف قرآن است او ستون مسجد است يعني آنقدر با قرآن و عبادت در مسجد اُنس دارد كه اكثر اوقاتش را در خدمت قرآن و يا در داخل مسجد سپري ميكند.[51]
اين انس با قرآن باعث شده بود هم در قرائت آن و هم در معنييابي و تفسيرش صاحبنظر برجستهاي باشد. هميشه با الهام از اين كتاب با دشمنانش مخاصمه ميكرد و خصم را مغلوب ميكرد... . در قرائت به ميزاني تبحّر داشت كه او را داراي قرائت خاص ميدانستند يعني قرائت خاصي در قرآن داشت مثل قُراء معروف و كتابي هم در اين زمينه تأليف كرده بود و گفتهاند: «فقد علم القرآن و اوفي فهمه؛ او قرآن را آموخت و خوب آن را ميفهميد.»[52] از امام صادق(ع) روايت شده است كه: «كانَ و اللهِ اَقْرَئُنا لِلكتابِ؛ به خداوند سوگند او در ميان ما بيش از همه به خواندن قرآن اشتغال داشت.»[53]
مردي به نام ابي غسان ازدي ميگويد: زيد بن علي در مسافرت به شام در زمان هشام گرفتار شد به زندان افتاد، هيچ مردي را داناتر از او به كتاب خدا نديدم در اين مدت كوتاه با هم زندان بودم. سوره حمد و بقره را به صورت بسيار جالب و با بيان و شيوه شايسته و رسا آموختم.[54]
عظمت قرآن در نگاه زيد بن علي(ع)
زيد بن علي ارج و اهميت فوقالعادهاي به قرآن قائل بود و در فرصتهاي پيدا ميكرد منزلت و جايگاه والاي قرآن را به ديگران ميآموخت نقل شده است وقتي گرفتار زندان شد زندانيان را با اين كتاب الهي آشنا ميساخت و آنان را به توجه بر اين كتاب فرا ميخواند از جمله به ايشان ميگفت: رحمت خدا شامل حال شما گردد. بدانيد كه بهترين و روشنترين راهها براي رسيدن به سعادت واقعي، دانستن قرآن و عمل كردن به دستورها و قوانين آن است، زيرا اين كتاب عزيز داراي شرافت و عظمت خاص است كه خداوند به آن بخشيده است و نام آن را روح، رحمت، شفاء، هدايت، نور نهاده است. خداوند با فصاحت و بلاغت اعجازآميز آن نقشههاي دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است.
اين كتاب را چنان لطيف و ملايم روح قرار داده كه براي گوشها، نامأنوس و يا ناهنجار نيست و چنان محكم و تازه است كه با ردّ مخالفان خللي به آن نرسد و كهنه نگردد و عجايب و شگفتيهاي آن هميشه تازه و داراي حلاوت خاصي است. فوائد آن به اندازهاي است كه انتها و پاياني بر آنها تصور نميشود.[55]
وي براي قرآن چهار صورت ذكر كرده است:
1. سيماي حلال و حرام كه ميگويد اكثر مردم به اين احكام قرآن آشنايند.
2. معارف دقيق كه جز علماء و متفكران به آنها دسترسي ندارد.
3. سيماي فصاحت و بلاغت و اسلوب الفاظ كه تنها فصحاي عرب بر آن آشنايي دارند.
4. سيماي باطني يا تأويل قرآن كه جز خداوند متعال كسي آن را نداند (كه به اعتقاد شيعه طبق آيه «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» حضرات معصومين(ع) به تأويل آيات و سيماي باطني آنها آگاهي دارند.
به عبارت ديگر قرآن ظاهر، باطن، حدّ و اطلاق دارد.
ظاهر قرآن همان تنزيل است. (الفاظي كه ظاهر شده و تقريباً عموم مردم آنها را ميفهمند).
باطن قرآن همان تأويل آن است. (معاني غير ظاهر)
حدّ قرآن همان احكام و قوانين تشريعي آن است.
اطلاق قرآن عبارت است از ثواب و عقاب آن.[56]
يكي از نعمتهاي بزرگ خداوند به انسان نعمت بيان است. در سوره الرحمن خداوند تبارك و تعالي به اين نعمت الهي در كنار نعمنت خلقت اشاره كرده ميفرمايد: «الرَّحْمَنُ... خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ؛ خداوند مهربان انسان را آفريده و به او بيان و نعمت سخن گفتن را آموخت».[57] كساني كه در بهرهبرداري از اين نعمت الهي خوب عمل كنند ميتواند به همنوعان خود بهتر و بيشتر تأثيرگذاري داشته باشند و معمولاً از كساني كه در مقام سخن گفتن بهتر عمل كنند به عنوان هنرمند ياد ميشود. يكي از ويژگيهاي كه براي زيد بن علي(ع) ذكر شده است برخورداري از بيان فصيح و بليغ است به گونهاي كه از وي به عنوان يكي از فصحاي مشهور عرب ياد شده است درباره اين ويژگي زيد هشام بن عبدالملك دشمن سرسخت زيد ميگويد: «انّه حُلُو اللِّسان شديدُ البيانِ خليق بتمويه الكلام؛ حضرت زيد داراي زبان شيرين و بيان محكم و سازنده و كلام فصيح و روان بود.»[58] و حتي در كلامي وارد شده است كه «كانَ يَشْبِهُ الامامَ علي بن ابيطالب(ع) في فصٰاحَتِهِ و بَلاٰغَتِهِ؛ زيد در سخنوري و بلاغت و فصاحت به جدّ بزرگوارش حضرت علي بن ابيطالب(ع) شباهت تام داشتند».[59]
بسيار نقل شده است كه زيد با قدرت بيانش خلفاي عصر خود را مورد انتقاد قرار ميداد و آنها در مقابل فصاحت ايشان هيچگونه مقاومتي نميتوانستند داشته باشند. خالد بن صفوان ميگويد: «فصاحت و خطابه و زهد و تقوا و عبادت در بنيهاشم به زيد منتهي ميشود، من او را در مجلس خليفه هشام بن عبدالملك ديدم زيد چنان او را با بيان محكماش كوبيد كه او راه فراري پيدا نكرد.[60]
قيرواني مينويسد: زيد بن علي(رضي الله عنه) مردي ديندار و شجاع و از بهترين نوادگان هاشم بود، او خوشكلام و نيكورفتار بود و سران بنياميه به حكامشان در عراق مينوشتند: نگذاريد مردم كوفه با زيد تماس بگيرند چون او زباني برندهتر از شمشير و تيزتر از نوك نيزه و از سِحر و كهانت كه درگره دميده شده مؤثرتر دارد.[61]
خالد بن صفوان ميگويد: مناظرهاي بين زيد بن علي(ع) و علماي شام درگرفت و زيد چنان فصيح و در عين حال مستدل بحث كرد كه: «ما سمع قرشي و لا عربي ابلغ موعظة و لاٰ اظهر حجة و لا افصح لهجة؛ شنيده نشد هيچ فرد قريشي و يا فرد عربي در موعظه از زيد رساتر و در استدلال بهتر و در فصاحت لهجه از او برتر باشد و شاميان همه در قبال سخن او خاموش شدند.»[62] علاوه بر فصاحت بيان حضرت زيد داراي قلم بسيار اديبانه و در عين حال علمي بوده است كه اين ويژگي را به خوبي در نوشتههاي او ميتوان ديد. به عنوان مثال در كتاب الصفوه كه در مقام دفاع از خاندان وحي به نگارش درآمده استدلالهاي كمنظير را به همراه نثر بسيار پخته ارائه كرده است. از لابهلاي مطالب اين اثر به علاوه ميتوان سيطره علمي و گستردگي آشنايي ايشان به قرآن و حديث را ملاحظه كرد.
بعد ديگر فصاحت و قدرت بيان زيد را بايد در دعاهاي او ديد. وي در كنار پدر بزرگوارش حضرت سجاد(ع) علاوه بر آن كه شاهد مناجاتها و راز و نياز و دعاهاي بسيار اعجاب وي بوده است و از آنها بهرهمندي شده است. خود نيز در بيان جملات دعايي فصيح و تأثيرگذار تبحّر زياد داشته است. در كتابهاي بسياري نمونههاي از دعاهاي حضرت زيد وارد شده است. از دقت در آنها هم ميتوان به توانمنديهاي ادبي و بياني او بيشتر پي برد.
نقل شده وقتي آيه 28 سوره محمد را تلاوت كرد: «اگر از اطاعت خدا و رسول روگردان شويد خداوند، گروهي را غير شما به جاي شما ميآورد كه در طاعت و عبادت همانند شما نباشند (بلكه بهتر و شايستهتر باشند).» چون در اين عبارت تهديد و تخويف است. حضرت زيد با حالتي خاضعانه عبادات دعايي چندي بيان كرده است. از جمله فرموده: «اللّهم لا تجعلنا ممّن تولّي عنك فاستبدلت بِهِ بدلاٰ؛ بارالها ما را از جمله آنان كه در اطاعت و عبادت تو سستي كردند يا از آن روي گرداندند و تو آنان را به غير از ايشان تبديل نمودي قرار مده».[63]
بالاخره بُعد ديگر شخصيت بلاغي زيد در اشعار وي قابل رؤيت است. او به شهادت روايات تاريخي از قريحه و ذوق شعري سرشاري برخوردار بوده است و اشعار زيادي از خود به يادگار گذاشته است كه علو طبع و عقيده راسخ او را ميتوان در اين اشعار مشاهده كرد نقل شده است شخصي به نام محمد بن ابي بكر از زيد پرسيد آيا تو امام هستي؟ امر ولايت به دست توست؟ او در جواب گفت: نه خير من صاحب ولايت نيستم و با اشعاري مقام والاي فرزندان رسول خدا(ص) را چنين بيان كرد:
نحن سادات قريش
و قوام الحقّ فينا
جنحن الانوار الّتي مِنْ
قبل خلق الخلق كنّا
جما از بزرگان قريش هستيم و قوام حق در ماست. ما انواري هستيم كه قبل از خلقت مخلوقات بودهايم، ما كساني هستيم كه از ماست پيامبر خدا(ص) كه خداوند او را برگزيده و مهدي امّت از ما است. خدا به وسيله ما شناخته ميشود و به حق استواريم. به زودي آنان كه به قهر بر ما سيطره يافتهاند به دوزخ و عذاب گرفتار خواهند شد.[64] و يكي از رباعيهاي ايشان در وصف خود و هدفش چنين است:
السيفُ يَعرفُ عزمي عند هيبَتِهِ
جو الرمحُ بي خبرٌ والله لي وزرٌ
اَنّا لَنأملُ مٰا كانتْ اوائلُنٰا
جمِنْ قبلُ نأمُلُهُ اِنْ ساعد الغدرُ
جشمشير نيروي اراده مرا هنگام جنگ ميشناسد و نيزه از حال من باخبر است خداوند پشتيبان من است. ما آرزوي آن را داريم كه پيشينيان ما قبل از اين آرزوي آن را داشتند (حاكميت احكام الهي و نابودي شرك و كفر و نفاق) اگر قضا و قدر الهي با ما همراه گردد.[65]
اشعار ديگري از زيد درباره ديدگاهش درباره امام صادق(ع) و امام باقر(ع) وارد شده است كه نشان ميدهد برخلاف تهمتي كه به وي ميزنند او اصلاً مردم را به خود دعوت نميكرد و كاملاً به امامت حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) معتقد بود:
ثوي باقر العلم في ملحد
امام الوريٰ طيب المولد
فمن لي سويٰ جعفر بعده
امام الوريٰ الازهر الامجد
ابا جعفر الخيرانت الامام
و انت المرجي لبلوي غد
جشكافنده علم (حضرت باقر(ع)) در قبر آرميد، امام تمام موجودات كه او پاكزاد بود. پس از مگر او كسي جز جعفر (امام صادق(ع)) ندارم، پيشواي جهانيان كه نورانيتر از همه بزرگوارتر است. اي اباجعفر نيكوخصال تو پيشوا و امامي و در روز بلوا و محشر فقط اميد به تو هست.[66] (كه دستگيري كني و در پيشگاه خداوند شفاعت نمايي).
شخصيت علمي حضرت زيد بن علي(ع) و آثارشان
زيد بن علي(ع) در علوم گوناگون عصر خود از سرآمدان بود در اغلب رشتههاي علوم اسلامي نظير: علم كلام، علم فقه، حديث و... كتابهاي به نگارش درآورده است. برخي از كتابهاي ايشان به اين شرح است:
1. الصفوه: صفوه به معناي برگزيده است. در اين اثر وي مسأله امامت و خلافت برگزيدگان واقعي حق يعني ائمه اطهار(ع) مورد بررسي قرار داده است... وي در اين اثر با الهام از آيات قرآن و استدلال به بيش از 150 آيه مسئله امامت و حقانيّت ائمه اطهار(عليهم السلام) بررسي و اثبات ميكند و خلافت اسلامي را شايسته جنايتكاراني چون بنياميه كه با نام جانشينان پيامبر اسلام زمام امور جامعه اسلامي را به دست گرفته بودند نميداند. بر اساس همين اعتقاد بود كه دست به قيام زد تا خلافت را به مسير اصلياش برگرداند و حكومت را به امام و پيشواي واقعي اسلام حضرت امام صادق(ع) برگرداند.
2. مجموع الفقهي: اين اثر بعدها علماي زيديه با نظم و ترتيب خاصي تنظيم كردند و آن را تحت عنوان مسند الامام زيد چاپ كردهاند. موضوع اين اثر فقه و احكام است. ابوخالد واسطي ميگويد: خود جناب زيد اين كتاب را جمعآوري و به نگارش درآورده است.[67]
3. القلة و الجماعة: مشتمل بر مباحثات علمي و محاجههاي زيد بن علي(ع) با افراد مختلف ميباشد.
4. المجموع الحديثي: در حديث و روايت.
5. تفسير غريب القرآن: (بحثهاي تفسيري قرآن)
6. اثبات الوصيّة.
7. قرائته الخاصه (در علم الفاظ القرآن و قرائت خاصه حضرت زيد بن علي(ع))
8. قرائة جده علي بن ابيطالب(ع).
9. منسك الحجّ (احكام فقهي حج).
10. اخبار زيد.
زيد بن علي(ع) در كنار تمام فعاليتهاي علمي و مبارزاتي به ترتيب شاگردان برجسته نيز پرداختند كه هريك از مجتهدان و انديشمندان به شمار ميرفتند. از جمله شاگردان وي ميتوان به افراد زير اشاره كرد:
يحيي بن زيد (فرزند خودشان)، محمد بن مسلم، ابيحمزه ثمالي، محمد بن ابيبكر، ابن شهاب زهري، شعبة بن حجاج، ابو حنيفه، سلمة بن كهيل، يزيد بن ابيزياد، هارون بن سعيد عجلي كوفي، ابوهاشم بن رماني، حجاج بن دينار، اسحاق بن سالم، بسام بن صيرفي، راشد بن سعد، عبدالله بن عمرو بن معاويه.
از جمله شخصيتهاي بنيهاشم كه افتخار شاگردي زيد را داشتهاند عبارتند از:
ابراهيم بن حسن مثني، حسن مثلث، حسين بن علي بن الحسين(ع)، عبيدالله بن محمد بن عمر بن علي بن ابيطالب(ع)، عبدالله بن محمد بن عمرو بن علي و... .[68]
لازم به تذكر است زيد بن علي خود از برجستهترين شاگردان مكتب پدر بزرگوارش امام سجاد(ع) و برادر گراميش حضرت باقر(ع) بوده است و از حضرت صادق(ع) نيز فراوان آموخته بود. در سايه تلمّذ در محضر آن سه امام معصوم بود كه به انديشمند بزرگي در بسياري از علوم اسلامي تبديل شد. پس از برخورداري از تعاليم آن بزرگواران خود به تربيت شاگردان پرداخت. همانگونه كه گذشت به درجهاي از منزلت علمي رسيده بود كه شاگردان امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نيز از حضور ايشان بهره علمي ميبردند.
زيد بن علي(ع) كاتب و راوي صحيفه سجاديه
يكي از كارهاي مهم حضرت زيد بن علي(ع) اين است كه وي صحيفه سجاديه را از پدر بزرگوارشان حضرت امام زين العابدين(ع) روايت كرده است. يعني آن را از حضرت سجاد(ع) شنيده و خود به نگارش درآورده است. در اين باره حكايتهاي چندي در كتابهاي روايي ذكر شده است و از جمله در مقدمه صحيفه سجاديه آمده است كه متوكل فرزند هارون ميگويد: روزي يحيي بن زيد(ع) را پس از شهيد شدن پدرش هنگامي كه به خراسان ميرفت ملاقات كردم وقتي فهميد از حج ميآيم از احوال خويشاوندان و عموزادگان در مدينه پرسيد. مخصوصاً از حال امام جعفر صادق(ع) بسيار پرسيد. من به او گفتم حضرت صادق(ع) از كشته شدن پدرت بسيار اندوهگين بود. آنگاه يحيي بن زيد پرسيد آيا پسرعمويم جعفر بن محمد درباره من هم چيزي فرمود: عرض كرديم بلي مطالبي را بيان كردم ولي از گفتن آنها معذوريم. يحيي گفت: چه شده مگر مرا از كشته شدن ميترساني هرچه شنيدهاي بگو. متوكل ميگويد: آن حضرت فرمودند تو نيز همانند پدرت به شهادت خواهي رسيد و... سپس يحيي ميپرسد: آيا چيزي از پسرعمويم (امام صادق(ع)) يادداشت و يا حفظ نكردهاي؟ متوكل ميگويد: يادداشتهايي از آن حضرت دارم. يحيي آنها را ببينم. متوكل ميگويد: انواعي مطالبي را كه از حضرت صادق(ع) نوشته بودم به او نشان دادم از آن ميان دعايي كه حضرت صادق(ع) شخصاً آن را به من املاء كرده بودند و فرموده بود از پدرش امام باقر(ع) آن را املاء كرده بودند و آن از دعاهاي حضرت امام سجاد(ع) بود كه در صحيفه سجاديه آمده است. وقتي آن دعا را يحيي ديد آن را خواند و گفت: آيا اجازه ميدهي آن را رونويسي كنم؟ آنگاه يحيي فرمود: «الان دعايي را از صحيفه كامله از آنچه پدرم آن را از پدرش (حضرت علي بن الحسين(ع)) نقش كرده به تو نشان ميدهم. پدرم براي حفظ آن را اينكه به دست نااهلان نيفتد بسيار سفارشم كردند.
متوكل ميگويد: يحيي آن دعا را به جواني كه همراهش بود داد و به او فرمود: آن را با خط زيبا براي من بنويس و برايم بياورم تا آن را حفظ كنم اين دعا را از پسرعمويم جعفر بن محمد(ع) خدا او را حفظ كند ميخواستم اما نميداد.
متوكل ميگويد: من يك مرتبه متوجه شدم كه چه اشتباهي كردم و از كار خود پيمان شدم و نميدانستم چه بكنم امام صادق(ع) هم امر نفرموده بود كه آن را به كسي ندهم. در ادامه متوكل گفته است:
بعد بحيي جامهداني را خواست و يك صحيفه مهردار و قفل شده را از آن بيرون آورد و آن را بوسيد سپس مهر آن را شكست و قفل آن را گشود بعد صحيفهاي را بيرون آورد و آن را بوسيد و بر چشم خود نهاد سپس فرمود: اگر پسرعمويم جريان كشته شدنم را به شما نگفته بود (خبر نداده بود) اين صحيفه را به تو نميدادم. ولي ميدانم پيشگويي حضرت صادق(ع) حق است و آن را از پدرانش خبر داده و طولي نخواهد كشيد كه آن خبر به واقعيت خواهد پيوست من كشته خواهم شد. لذا ميترسم كه چنين علمي به دست بنياميه بيفتد و آنها اين گنجينه را نابود كنند پس تو آن را بگير و به جاي من از آن نگهداري كن و وقتي من كشته شدم آن را به عنوان امانتي از من به پسرعموهايم محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن مجتبي(ع) برسان چون آنها جانشينان من هستند.
متوكل نقل كرده است: من صحيفه را گرفتم و موقعي كه شنيدم يحيي بن زيد شهيد شده است به مدينه آمدم و به حضور امام صادق(ع) رسيدم و جريان به ايشان عرض كردم... حضرت بسيار گريست آنگاه صحيفه را خدمت ايشان دادم. حضرت صادق(ع) صحيفه گشود و به آن نگاه كرد و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد بن علي(ع) و دعاي جدم علي بن الحسين(ع) است.
سپس به فرزندشان اسماعيل فرمود: برخيز دعايي كه تو را به حفظ و نگهداريش امر كردهام بياور اسماعيل برخاست و صحيفهاي را آورد. آن همانند صحيفهاي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود. حضرت صادق(ع) آن را بوسيد و بر چشم گذاشت و فرمود: اين نوشته پدرم (امام باقر(ع)) و گفتههاي جدم حضرت امام زينالعابدين(ع) است كه آن را پدرم در حضور خود من نوشت متوكل عرض ميكند: اي فرزند رسولالله اجازه ميدهيد آن را با صحيفه زيد تطبيق و مقابله كنم؟ حضرت صادق(ع) اجازه دادند. وقتي آن دو صحيفه را مقابله كردم حتي در يك حرف هم اين دو صحيفه با هم تفاوتي نداشتند.
آنگاه متوكل از امام صادق(ع) اجازه ميخواهد تا طبق وصيت يحيي بن زيد آن صحيفه را به فرزندان عبدالله بن حسن(ع) بدهد حضرت صادق(ع) با يادآوري آيه امانت كه سفارش ميكند امانات را به صاحبانشان برگردانيد به وي ميفرمايد: آن را به ابراهيم و محمد برسان... وقتي متوكل ميخواهد از جاي خود بلند شود حضرت ميفرمايد: شما بنشين. امام صادق(ع) كسي را خود به سراغ آن دو نفر فرستاد وقتي آنها آمدند جريان به آنها بيان فرمودند ولي يك جملهاي هم به آنها سفارش كردند كه: اين صحيفه را از مدينه بيرون مبريد.
وقتي آن دو علّت را پرسيدند حضرت سخن يحيي بن زيد را فرمود كه مبادا اين به دست عمّال بنياميه بيفتد آن را نابود سازند. عرض كردند وي ميترسيد چون ميدانست شهيد خواهد شد. امام صادق(ع) شما هم به زودي قيام كرده شهيد خواهيد شد.
آندو پس از گفتن «لاحول و لا قوة الّا بالله» از حضور امام صادق(ع) خارج شدند.
متوكل در ادامه ميگويد: امام صادق(ع) دعاهاي صحيفه سجاديه به من املاء فرمود و من نوشتم و آنها هفتاد و پنج باب بود.[69]
زيد بن علي(ع) در كلام رسول خدا(ص)
بر طبق برخي روايات رسول خدا(ص) بارها از زيد فرزند امام سجاد(ع) ياد ميكردند و از فضايل و قيام و شهادت او سخن ميگفتند كه از اين قبيل سخنان پيامبر اكرم(ص) تحت عنوان پيشگوييهاي آن حضرت ياد ميشود. درباره زيد روايات گوناگوني نقل شده است كه به ذكر چند مورد كفايت ميگردد:
1. روزي پيامبر(ص) به امام حسين(ع) كه هنوز كودكي بيش نبود فرمود: حسين جان از نسل تو مردي به نام زيد به دنيا خواهد آمد [به جهت اعمال نيك و پسنديدهاي كه او و يارانش انجام خواهند داد] در روز قيامت او و يارانش مقام و منزلتي والا و بر تو از ساير مردم خواهند داشت. آنان با صورتهاي نوراني و چهرههاي گلگون بدون حساب وارد بهشت خواهند شد.[70]
2. در روايتي ديگر رسول خدا(ص) در اين باره فرموده است: «اِنّه يخرجُ و يُقتَلُ بالكوفةِ و يُصلَبُ...؛ او قيام ميكند و در كوفه به شهادت ميرسد و در كناسه به دار آويخته ميشود و بعد از دفن دشمنانش چون به محل دفن او پيميبرند جنازه او را از قبر خارج ميسازند. اين در حالي است كه درهاي آسمان براي عروج وي گشود ميشود و فرشتگان الهي و ساكنان آسمان از او راضي و خشنودند بر عروج ملكوتي او اشتياق نشان ميدهند».[71]
3. از ابوذر غفاري نقل شده است كه روزي به خدمت پيامبر اكرم(ص) وارد شدم ديدم آن حضرت بسيار متأثر است و سخت گريه ميكند. از اين وضع بسيار منقلب شده از آن حضرت دليل ناراحتي شان پرسيدم. رسول خدا(ص) فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه از نسل فرزندم حسين پسري به دنيا خواهد آمد كه نام او علي است و وي را در ميان فرشتگان و مقربان درگاه الهي زينالعابدين ميخوانند، از او فرزندي به وجود خواهد آمد كه به نام زيد اين فرزند را شهادت خواهد رسيد.[72]
4. در نقلها هست كه رسول خدا(ص) به كساني كه نامشان زيد بود محبت و احترام ميكرد. چرا كه آنها وي را به ياد زيد بن علي(ع) شهيد ميانداختند و اين نشان از زيادي محبوبيّت زيد در نزد آن حضرت دارد. در روايتي وارد شده است روزي رسول خدا(ص) به زيد بن حارثه اشاره كرد كه به حضور وي بيايد وقتي او آمد حضرت فرمود: اي زيد نزديك بيا، نام تو سبب شده است كه محبّتم به تو بيشتر شود، تو هم نام محبوبي از اهل بيتم هستي.[73]
خبر دادن حضرت علي(ع) از قيام زيد بن علي(ع)
1. روزي اميرمؤمنان علي(ع) در ضمن خواندن يك خطبه پرشور و حماسي از قيام مردي از خاندانش در آينده ياد ميكند و از آناني كه معاصر با اين مرد بزرگ خواهند بود ميخواهد كه از وي حمايت كنند و به ياري و كمكش بشتابند. مردم وقتي اين خطبه را شنيدند همگي گفتند: اين مردي از اميرمؤمنان علي(ع) از او ياد كرد زيد است چون چندين خبر از رسول خدا(ص) درباره قيام زيد شنيده بودند و اين اوصافي كه حالا علي(ع) بيان فرمود همه منطبق با زيد است. حضرت در آن خطبه از جمله فرموده است:
اي مردم، من شما را به حق دعوت كردم، اما شما از آن سرپيچي كرديد از من اطاعت نكرديد... هانان بعد از من حاكمان ستمپيشه بر شما مسلط خواهند شد. آنها شما را با شمشير و تازيانه شكنجه خواهند داد. اما من از چنان كاري با شما پرهيز ميكنم. زيرا هركس در دنيا مردم را آزار دهد، خداوند او را در آخرت عذاب ميكند... [در آينده] مردي از ناحيه يمن به سوي شما ميآيد و او بر شما مسلط ميگردد و بر شما سخت ميگيرد. در اين شرايط سخت و اوضاع وحشتانگيز مردي از خاندان من بر عليه حكومت آن ستمگر قيام ميكند. فَأنْصُرُوه، فَإنّه داعِ الي الحقِّ... او را ياري كنيد زيرا او به حقّ دعوت ميكند و قيامش براي نجات دادن شما از دست ظلم و ستم است.[74]
2. در روايتي ديگر از اميرمؤمنان حضرت علي(ع) چنين نقل شده است: «روزي اميرالمؤمنين علي(ع) از محلي ميگذشت وقتي به نقطه خاصي از آن محل رسيد قدري توقف كرد، آنگاه بياختيار شروع كرد به گريستن، حاضران بسيار متعجب شدند كه چه حادثهاي پيش آمده است و آنان نيز از جانسوزي گريه آن حضرت بياختيار اشك از چشمانشان جاري شد. در آن حال گريه از امام(ع) دليل ناراحتي حضرت را پرسيدند. علي(ع) در حالي كه اشك از محاسن مباركش سرازير بود فرمود: «إنّ رجلاً مِن وُلْدي تُصْلَبُ في هذا الموضعِ؛ مردي از فرزندانم در اينجا به دار آويخته خواهد شد.»[75] اين مكان همان جايي بود كه بعدها حضرت زيد بن علي بن الحسين(ع) را در آنجا به دار آويختند.
3. حبه عُرَني يكي از اصحاب اميرمؤمنان علي(ع) نقل كرده است روزي من و اصبغ بن نباته همراه حضرت علي(ع) از محلي در كوفه كه بعدها بازار گندمفروشان و قصابان شد عبور ميكرديم، حضرت علي(ع) قصد داشت به مسجد كوفه برود ناگهان متوجه شديم كه حضرت به محلي نگاه ميكند و به شدت گريه ميكند و زير لب جملاتي را با خود زمزمه ميكند، وقتي دقيق گوش دادم ديدم آن حضرت ميفرمايد: پدرم فدايت، پدرم به فدايت... اصبع نب نباته از آن حضرت دليل گريه ايشان را پرسيد، امام(ع) به اطراف نگاهي كرد، آنگاه فرمود: رسول اكرم(ص) به وسيله جبرئيل و او از جانب خداوند به من خبر دادند كه در آيندهاي نه چندان دور فرزندي از فرزندان من در همين مكان توسط دشمنان خدا مثله (اعضاي بدنش را قطعه قطعه ميكنند) خواهد شد به گونهاي كه نه پيش از او نه پس از او با كسي آنگونه رفتار نكنند. «صلواتُ الله علي روحِهِ و الارواح التي تتوفَّي معه؛ درود خداوند به او و به ارواح كساني كه با وي به شهادت خواهند رسيد».[76]
4. روايتي را امام سجاد(ع) از حضرت امام حسين(ع) و او از اميرمؤمنان علي(ع) درباره زيد بن علي(ع) به شرح زير نقل فرموده است... حضرت علي(ع) فرمود: در پشت شهر كوفه مردي به نام زيد قيام ميكند كه ابهت خاصّي در چهره او خواهد بود، كسي از پيشينيان و آيندگاه به منزلت و مقام شامخ او دست نيابند، مگر كساني كه چون او عمل كنند و در ايمان و مبارزه راه وي را در پيش بگيرند. او در روز قيامت به همراه همرزمان خود به صورت بسيار ويژه حاضر خواهند شد... فرشتگان به استقبال ايشان رفته و به آنان خواهند گفت: «هولاء حِلفُ الخَلَفِ و دعاةُ الحقّ؛ اينان گروه همپيمانان درستكار پيشين و دعوتكنندگان به حق هستند». سپس امام(ع) ضمن توصيف مقام شايسته آنها فرمود: رسول اكرم(ص) در آن روز از ايشان به استقبال عمل آورده ميفرمايد: «يا بُنيَّ قد عملتُمْ ما اُمِرتُمْ بِه فادخلوا الجنة بغير حسابٍ؛ اي فرزندانم شما به آنچه مأمور بوديد به خوبي عمل كرديد، سپس بدون حساب داخل بهشت شويد».[77]
زيد بن علي(ع) در كلام حضرت سجاد(ع)
درباره زيد از پدر بزرگوارش حضرت سجاد(ع) روايات چندي به يادگار مانده است. از جمله آنهاست:
1. روزي حضرت امام زينالعابدين(ع) به ابوحمزه ثمالي فرمود: اي اباحمزه، اگر بعد از من زنده باشي خواهي ديد كه اين پسرم (اشاره به زيد) را در ناحيهاي از نواحي كوفه به صورت ناجوانمردانه سنگدلان بني اميه به قتل ميرسانند و بعد از آن كه او را دفن كنند، دشمنان بدن وي را از قبر بيرون آورده و در روي خاك ميكشند و سپس در محلي كه آن را كناسه مينامند جسد او را به دار ميزنند و بعد بدن او را از دار پايين آورده آن را آتش ميزنند، آنگاه قطعات سوخته بدن وي را خرد كرده و در صحرا ميريزند.[78] در نقلهاست كه ابوحمزه ثمالي آنقدر زنده ماند كه همه اين وقايع را به چشم خود مشاهد كرد.
2. مردي به نام خالد روايت كرده است در محضر امام سجاد(ع) بودم كه آن حضرت فرزند بزرگوارش زيد را به نزد خود فراخواند. اين فرزند كه در آن موقع پسربچهاي بيش نبود با شتاب فراوان به نزد پدر آمد ولي در اثر شتاب ناگهان با صورت بر زمين خورد و در اثر آن خون از صورتش جاري شد كه حضرت سجاد(ع) فوراً او را از زمين بلند كرد و در حالي كه خون را از سر و رويش پاك ميكرد با دلسوزي فرمود: «اُعيذكَ باللهِ اَنْ تكونَ زيداً المصلُوبَ؛ در مورد توبه خداوند پناه ميبرم كه تو همان زيدي باشي كه (طبق اخبار رسول خدا9) در كناسه كوفه او را به دار خواهند زد».[79]
سخنان حضرت باقر(ع) درباره زيد بن علي(ع)
در بخشي از روايات نقل شده از امام باقر(ع) درباره زيد بن علي(ع) مطالبي بيان شده ست كه از جمله آنهاست:
1. يونس بن جناب نقل ميكند: روزي در خدمت امام باقر(ع) بودم كه آن حضرت زيد را حضور طلبيد و به او بسيار ابراز محبّت كرد و با او خيلي گرم گرفت، آنگاه وي را در آغوش گرفت و با حالتي آميخته با غم و اندوه فرمود: «برادر عزيز در حق تو به خدا پناه ميبرم كه مبادا تو همان فردي باشي كه در كناسه به دار آويخته ميشود.[80]
2. روايت ديگري وارد شده است كه امام باقر(ع) در تجليل از برادرش زيد فرمود: «هذا سيّدُ اهل بيتِهِ و الطالبُ بِاُوثارهم؛ اين بزرگ و آقاي خاندان خويش است و به خونخواهي [شهداي] آنان برميخيزد.»[81]
3. در روايتي امام باقر(ع) از زيد به عنوان پشتيبان خود ياد كرده از خداوند براي او توانمندي درخواست ميكند و ميفرمايد: «اللَّهُمَّ اشدُدْ اَزري بزيدٍ؛ خدايا، پشت مرا به زيد قوي دار».[82]
روايت امام باقر(ع) از احاطه علمي حضرت زيد
ابوحمزه ثمالي و ابوخالد واسطي كه دو تن از شخصيتهاي بزرگ تاريخ تشيعاند نقل كردهاند: «روزي رسالهاي را كه در ردّ مخالفان نوشته بوديم به حضور امام باقر(ع) برديم تا آن حضرت نظرشان را درباره آن بيان فرمايند. وقتي در محضر آن امام همام حاضر شده و موضوع را به اطلاع ايشان رسانديم حضرت از اين كار بسيار خشنود شد و ما را بر انجام چنان كارهايي تشويق كرد و فرمود: «كار بسيار شايستهاي انجام دادهايد و اين سعي و كوششتان بسيار ارزنده است».
آنگاه در ادامه فرمود: «آيا اين كتاب را به زيد بن علي(ع) ارائه كردهايد تا نظرشان را بيان كند؟ عرض كرديم: نه خير آن را به زيد ارائه نكردهايم. آنگاه امام باقر(ع) تأكيد كردند: آن را در حضور زيد بخوانيد و ببينيد او چه نظري درباره آن دارد.
آندو در ادامه ميگويند: طبق دستور امام باقر(ع) ما نوشته خود را به حضور زيد بن علي(ع) آورديم و جريان را به او بازگو كرديم. زيد فرمود: «آنچه را كه نوشتهايد بر من بخوانيد.» ما نوشته خود را به صورت كامل براي زيد خوانديم. زيد گفت: بسيار خوب زحمت كشيدهايد ولي اين نوشته شما را در مقابل مخالفان به پيروزي نميرساند، بلكه باعث شكست شما ميشود. آنگاه تك به تك موضوعات نوشته ما را نقل كرد و ايرادهاي آن مشخص ساخت و سپس با استدلال هريك از آنها را از نو شرح داد. به گونهاي كه ما از قدرت حافظه در حفظ مطالب كتاب و از نوع بيان مطالب و استدلالهايي كه براي هركدام ارائه كرد بسيار شگفتزده شديم. در هر حال پس از پايان مجلس، دوباره به حضور امام باقر(ع) مشرّف شده و وقايع جلسه خودمان با را زيد بن علي(ع) به آن حضرت شرح داديم. امام باقر(ع) پس از شنيدن سخنان ما در باره قدرت و احاطه عملي زيد بن علي(ع) مطالبي را به اين شرح بيان كرد: روزي پدرم (حضرت امام سجاد(ع)) زيد را خواست و به وي فرمود: قرآن بخواند، او طبق دستور پدر شروع به خواندن قرآن كرد. سپس پدرم درباره آياتي از او سؤالاتي پرسيدند. زيد به صورت كامل به تكتك پرسشهاي پدرم جواب داد. در پايان پدرم به اندازهاي تحت تأثير پاسخهاي كامل و خوب زيد قرار گرفت كه از جاي خود برخاست و بين دو ديده زيد را بوسيد آنگاه در ادامه حضرت باقر(ع) خود درباره توان و قدرت علمي زيد به حاضران فرمود: «اِنَّ زيداً اَعْطِيَ مِنْ العلمِ مِثْلَ ما علينا بَسْطَهُ؛ براي زيد همانند علم ما افاضه شده است».[83]
منزلت زيد بن علي(ع) در كلام برخي عالمان بزرگ شيعه و سني
علماي بزرگ اسلام اعم از بزرگان شيعه و اهل سنّت از زيد بن علي(ع) با تجليل ياد كردهاند. آنها در آثاري كه در زمينههاي علم رجال و حديث و به نگارش درآوردهاند زيد را به عنوان يكي از برجستهترين چهرههاي فقهي و علمي مورد تمجيد و ستايش قرار دادهاند. از جمله آنهاست:
1. مرحوم اردبيلي در جامعالرواة مينويسد: زيد بن علي مردي جليلالقدر عظيم المنزلة است. او در راه خدا به مقام شهادت رسيد و درباره شخصيت بزرگ او رواياتي بس زياد رسيده است.[84]
2. شيخ در كتاب تكمله درباره مقام علمي و فضايل زيد بن علي(ع) مينويسد: «اِتفَقَ علماءِ الاسلام علي جلالتِه و ثقتِهِ ورعِهِ و عِلمِهِ و فضلِهِ؛ قاطبه علماي اسلام (اعم از شيعه و سني) بر عظمت و وثاقت و تقوا و ورع و علم و دانش و فضل و كمال وي اتفاق نظر دارند.»[85]
3. شيخ طوسي(ره) در كتاب رجالي معروفش كه فهرست نام دارد از عمر بن موسي نقل ميكند كه: هيچكس را در تشخيص آيات قرآن از ناسخ و منسوخ و برگرداندن متشابه آن به محكم، همانند زيد بن علي(ع) نديدم.[86]
4. علامه اميني در كتاب گرانقدر الغدير در مقام دفاع از زيد بن علي(ع) و تبيين فضايل و مقام و منزلت او مطالبي دارد از جمله ميفرمايد: «وي از برجستهترين علماي اهل بيت(ع) بود، فضايل و علم و كمالات از هر طرف او را احاطه كرده بود. علم از او همانند آب از چشمه ميجوشيد».[87]
وقتي علماي بزرگ اهل سنت نظير: ابن حجر عسقلاني، ذهبي، ابن تيميه، هيثمي و ابن شبه از زيد بن علي(ع) ياد ميكنند از او و مقام شامخ علمياش اينگونه تعبير ميكنند: «اِنّه مِنْ اَكٰابِرِ العماءِ و افاضلِ اهل البيتِ في العلمِ و الفقه؛ زيد بن علي از شخصيتهاي بزرگ علمي، فضلاي گرانقدر اهل بيت(عليهم السلام) در علم و فقه بوده است».[88]
ابوحنفيه يكي از بزرگترين پيشوايان اهل سنت و امام فرقه حنفي درباره مقام علمي زيد بن علي(ع) جملهاي بسيار رسا و معروف دارد وي درباره زيد ميگويد: «شاهدتُ زيدَ بن عليّ كمٰا شاهدتُ اهلَهُ فَمٰا رأيتُ في زمانِهِ افقَهُ مِنْهُ و لاٰ اسرَعَ جواباً و لاٰ اَبْيتُن قولاً لقدْ كانَ مُنْقَطَع القرينِ؛ زيد را همانند بزرگان خاندانش در علم و عظمت ديدم. در عصر زمان زيد كسي فقيهتر از او و حاضرجوابتر و خوشبيانتر از او نديدم. او در گفتوگو با قاطعيت سخن ميگفت».[89]
از سفيان ثوري نقل شده است كه گفت: «زيد داناترين خلق خدا به كتاب خدا بود او جاي حسين بن علي(ع) را پر كرد».[90]
شعبي گويد: «مادر روزگار همانند زيد مردي را نزاييده است».[91]
شخصي ديگر به نام ابوطالب در توصيف او ميگويد: «عظمت مقام زيد آنقدر آشكار است كه اگر نام متكلمين واگويي زيد از آنهاست. اگر زهاد را بگويي زيد از آنهاست اگر شجاعان و دليران را بشماري او نيرومندترين آنهاست و اگر اهل معرفت و حفظ و سياست را نام ببري زيد از آنان است.[92]
سخنان علماي بزرگ شيعه درباره شخصيت زيد بن علي(ع) در پاسخ به تهمت ابن تيميه به آنها
ابن تيميه از جمله تهمتهايي كه به شيعه زده است اين است كه گفته: «اِنّ الرّافِضةَ رَفَضُوا زيد بن علي بن الحسين(ع) وَ مَنْ والاٰهُ و شَهِدُوا عليه بِالكُفرِ و الفِسْقِ؛ گروه رافضي (شيعيان) زيد بن علي و ياران و دوستداران او را رها كردند و به كفر و فسق او شهادت دادند».[93]
اين سخن بمانند بسياري از تهمتهاي كه ابن تيميه به شيعه زده است از اصل نادرست است يعني همانگونه كه وي به شيعه تهمت ميزند كه شيعيان قرآن را ناقص ميدانند و معتقد به تحريف آنند و يا ميگويد شيعيان براي خداوند شريك قائلاند و اگر توسل به پيامبر اكرم(ص) دارند و به زيارت قبور اولياء ميروند و آنها را واسطه قرار ميدهند يعني آنها را ميپرستند و شريك خداوند قرار ميدهند و... در حالي كه اصلاً چنين نيست اينها از جمله تهمتهايي هستند كه او در نوشتههايش به شيعيان ميزند. يكي از تهمت وي هم آن است كه ميگويد: شيعيان زيد بن علي(ع) را در جريان قيام ياري نكردند و او و يارانش رها كردند. جاي بسي تعجب است كه با وجود اين همه شواهد تاريخي كه در تمجيد از زيد از سوي شيعيان و رهبران معصوم شيعيان ذكر شده است چگونه اين تهمت را ميزنند و تعجبآورتر آن كه، هستند كساني كه بدون مراجعه به مدارك تاريخي و نقلهاي قطعي و روايات معبر اين سخنان بياساس را كوركورانه ميپذيرند؟ اگر اينها تنها سخناني را كه از علماي بزرگ شيعه درباره زيد وارد شده است ملاحظه كنند، هرگز اينگونه بيمحابا تهمت نميزدند يا حداقل اين تهمتها را بدون دليل نميپذيرفتند.
واقعيت اين تنها بر طبق آنچه كه مرحوم علامه اميني در الغدير بيان كردهاند دهها شخصيّت بزرگ اسلامي در فضايل زيد بن علي(ع) به نگارش كتاب و رساله پرداختهاند كه از جمله آنهاست: ابراهيم بن سعيد هلالي ثقفي (283ه .ق)، حافظ احمد بن عقده (متوفي، 333ه .ق)، محمد بن عبدالله شيباني (متوفي 372ه .ق)، شيخ صدوق(ره) (متوفي 381ه .ق)، عبدالعزيز بن يحيي علوي جلودي (متوفي 368ه .ق) و... .
علامه اميني پس ذكر نام عده زيادي كه رسالههايي در فضيلت زيد نوشته از جمله ميفرمايد: «اينها و بسياري ديگر از اعاظم علماي شيعه بر اين مطلب اتفاق دارند كه ساحت مقدس زيد(ع) از هر عيبي و ناشايستي مبرا و منزه است و دعوت او الهي و جهادش در راه خدا بود، و سپس ميافزايد: ميتوان به عنوان نمونهاي شيعه را درباره زيد از سخن شيخ بزرگسالان بهاءالدين عاملي (معروف به شيخ بهايي) در رساله اثبات وجود امام منتظر(عج) به دست آورد كه ميفرمايد: «ما گروه اماميه جز خوبي چيزي درباره زيد(ع) نميگوييم و روايات در اين زمينه از ائمه اطهار(ع) زياد در دست داريم» و همينطور علامه كاظميني در تكميل اين حرف شيخ بهايي ميفرمايد: «علماي اسلام بر عظمت و جلالت و پرهيزكاري و فضيلت زيد اتفاق نظر دارند».[94]
در ادامه مروري داريم به برخي از سخنان علماي بزرگ اماميه كه هريك به گونهاي در تمجيد از زيد و قيام او مطالبي را بيان فرمودهاند:
1. شيخ مفيد(ره) در ستايش از زيد بن علي(ع) مينويسد: «و كان زيد بن علي... بعد ابي جعفر(ع)... كان عابداً و رعاً، فقيها، سخيّاً، شجاعاً و... ؛ زيد بن علي(ع) بعد از امام باقر(ع) شريفترين و بزرگوارترين و افضلترين برادرانش بود. او مردي عابد و پرهيزگار و فقيهي دانشمند و باسخاوت و شجاع بود قيام مسلحانه او براي امر به معروف و نهي از منكر و خونخواهي امام شهيد حسين بن علي(ع) بود.[95]
2. شهيد اول در قواعد مينويسد: قيام زيد به اذن و اجازه امام معصوم واجب الطاعه بود... [96]
3. شيخ طوسي در رجال مينويسند: «زيد بن علي، همان مجاهد معروف است كه زيديه را به او نسبت ميدهند وي برادر حضرت باقر(ع) است. منزلت و جلالت مقام او نيازي به تعريف و توصيف ندارد...[97]
4. شيخ حرّ عاملي در وسائلالشيعه در اين باره ميفرمايد: «شيخ طوسي زيد بن علي(ع) را از جمله اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) ياد ميكند و شيخ مفيد در ارشاد او را به صورت بسيار شايسته مورد ستايش قرار ميدهد و در احاديث از او مدح و ستايش فراواني شده است.[98]
5. مرحوم اردبيلي در جامعالرواة مينويسد: «زيد بن علي(ع) جليلالقدر و بزرگ منزلت است. وي در راه خدا و اطاعت و دفاع از حقّبه مقام شهادت نايل آمد درباره بلندي مقام و منزلت او روايات زيادي رسيده است.[99]
6. علامه مجلسي(ره) ضمن ردّ روايات و نقلهايي كه در نكوهش زيد وارد شده است مينويسد: اكثر روايات به مدح و ثناي زيد بن علي(ع) دلالت دارند. او مدعي امامت براي خود نبوده است بلكه وي معترف و معتقد به امامت حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) بوده است و قيام او به خاطر خونخواهي امام حسين(ع) و امر به معروف و نهي از منكر بود... اكثر بزرگان شيعه و اصحاب به برتري مقام و علوّ شأن زيد حكم كردهاند پس مناسب حُسن ظن به حضرتش ميباشد و نكوهش او ناشايست و ناروا است.[100]
7. صاحب كفاية الاثر مينويسد: زيد بن علي(ع) در راه امر به معروف و نهي از منكر قيام كرد جمعي از مردم خيال كردهاند كه شركت نكردن علني امام صادق(ع) در نهضت زيد به دليل مخالف بودن حضرت صادق(ع) با زيد بوده است. در حالي كه اين كار خود يك نوع تدبير و تاكتيك سياسي بود.[101]
8. مامقاني پس از نقل روايات زيادي در مدح زيد مينويسد: «روايات وارد شده در مدح زيد به اندازهاي فراوان و در دلالت روشن هستند كه جاي هيچگونه شك و ترديدي را براي انسان در تواتر سند و يقين به صدور آنها از سوي امام معصوم(ره) باقي نميگذارد.[102]
9. صاحب رياض السالكين مينويسد: «كان زيد بن علي(ع) جمُ الفضائلِ، عظيمُ المناقبِ و كان يقالُ لَهُ حليف القرآن...؛ زيد بن علي(ع) مردي پرفضيلت و بزرگوار بود و به او لقب همنشيني قرآن داده بودند.»[103] وي در جاي ديگر مينويسد: «او از بااخلاصترين مؤمنان بود و به درستي كه وي از عزيزان و كمنظيران نزد ائمه(عليهم السلام) به شمار ميآمد. همچنين در مدح او... از ناحيه اهل بيت رسول خدا(ص) احاديث فراواني رسيده است. شكي نيست كه از ناحيه امام معصوم(ع) نهي صريحي از قيام او نبوده است بلكه وي مورد ستايش و تمجيد ايشان واقع شده است او قيام نكرد مگر به خاطر ستمها و زورگوييهاي كه از جنايتكاران بنياميه به او رسيد. ترديد نيست كه قصد و نيّت او در نهضتاش اين بود كه اگر پيروز شد حقّ را به صاحبان اصلياش برگرداند... اخباري در اين زمينه دلالت دارد كه كار وي مورد خشنودي ائمه(عليهم السلام) بود.
زيد بن علي(ع) از بهترين فرزندان ائمه(عليهم السلام) است و به خاطر فضيلت و پرهيزگاري و پارسايي و ورعي كه داشت بر ساير فرزندان ائمه(عليهم السلام) جز ائمه معصومين(عليهم السلام) برتري داشت. شجاعت زيد روشنتر از آن است كه به زبان آيد نياز به بيان داشته باشد او از سران آزاديخواهي بود كه زير بار ظلم نرفت او راه جدّش حسين بن علي(ع) را پيمود. وي مرگ با شرافت را به زندگي با خواري و مذلت ترجيح داد... .[104]
10. علامه سيد محسن امين مينويسد: «زيد بن علي(ع) عالم و عابد متقي و آزاده بود. وي داراي همه صفات كمال و از آزادگان مبارز بود... ايشان اضافه ميكند: همه علماء اسلام بر فضل و بزرگواري و بلنديمرتبه زيد اتفاقنظر دارند همانگونه كه معظم روايات به آن دلالت دارند... .[105]
11. علامه اميني(ره) مينويسد: «او يكي از آزادمردان و بارزترين چهرههاي علمي آل محمد(ص) بود. فضايل از هر طرف او را در برگرفته بود. او داراي علمي سرشار، پارسايي زبانزد، شجاعتي معلوم و روشن، مقاوم، بزرگمنشي كه همه در مقابلش خضوع ميكردند. آزادهاي كه هرگونه ننگ ستمي را ردّ ميكرد. منشأ تمام اين صفات عاليه شرافتبندي و عظمت علوي و سيادت فاطمي و روح حسيني او بود.[106]
با توجه به آنچه بيان شد حرف اشخاصي چون ابن تيميّه در منهاج السنة و آلوسي در السنّة و الشيعه مينويسد: «... رافضيها بسياري از فرزندان فاطمه(س) را دشمن ميدانند بلكه آنها را سبّ ميكنند و ناسزا ميگويند كه از جمله آن فرزندان را زيد بن علي ذكر ميكند... دادن اين نسبتها با توجه به آنچه ياد شد براي شيعيان دروغ محض است. در هيچ كتاب علمي اثري از اين نسبتهاي ناروا نيست. اينها همه تنها براي مخدوش كردن چهره مذهب اماميه در اذهان عوام مردم است كه صد البته با مختصر بررسي و توجه به آثار و انديشه علماي امامي خلاف آن معلوم خواهد شد.
شاعران بسياري در رثاي زيد و توصيف شخصيت و رشادتهاي او اشعاري را سرودهاند از جمله شاعراني كه در اين باره شعرهاي سرودهاند عبارتاند از:
1. كميت بن زيد: وي يكي از شاعران بزرگي است به جهت شعرهاي خوبي كه بر عليه ستمگران و به دفاع از اهل بيت(عليهم السلام) سروده بود بيشتر ايام زندگياش را در زندانها به سر برد و در نهايت هم در سال 127ه .ق در زمان مروان محمد اموي به شهادت رسيد. امام باقر(ع) وقتي شعرهاي او را كه در رثا و عزاي اهل بيت(عليهم السلام) سروده بود شنيدند به او دعا كرده از جمله فرمودند: «اللَّهمَّ اغفر للكُميت ما تقدّم مِن ذَنبِه و ما تأخَّر؛ پروردگارا گناهان گذشته و آينده كميت را ببخش».[107]
كميت در قصيده هاشميّات خود درباره زيد بن علي(ع) و فرزند او نيز سروده است و در آن قاتل وي يوسف بن عمر استاندار كوفه را نكوهش كرده است: ناگوار است بر احمد (رسول خدا(ص)) آنچه از يوسف (بن عمر استاندار كوفه) به فرزندش (زيد) رسيد، يوسف آن پليدي از گروه بدترين پليدهاست اگر آنها را زناكار بخوانم تهمت نزدهام.[108]
2. سيّد حِميري: او را امام صادق(ع)، سيّد الشعراء خواندند وي همه نيروي خود را صرف شعر سرودن در فضايل اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) و اهل بيت(عليهم السلام) پاكش كرده بود. به گونهاي صاحب كتاب الاغاني مينويسد: «روزي سيد حميري گفت هركس فضيلتي از مولا علي(ع) نقل ميكند كه من در آن باره شعري نگته باشم اسبم را به او جايزه ميدهم... نقل شده است وي از جمله در شعري سرود:
انّي لَاَكرهُ اَن اطيل بمجلسٍ
لاٰ ذكر فيه لآل محمّدٍ(ص)
من كراهت دارم از آن مجلسي كه در آن يادي از خاندان رسول اكرم(ص) در آن نباشد.
از جمله شعرهاي معروف سيد حميري قصيده معروف عينيّه است كه سيد اين قصيده را بعد از شهادت زيد بن علي(ع) در حضور امام صادق(ع) سرود وي از جمله در رثاي زيد بن علي(ع) و سبّ دشمنانش چنين سروده است: «لعن الله حوشبا و خراشا و مزبدا و يزيداً، فانّه كان اعتي و اعندا، الف الف و الف الف من اللعن سرمدا، انّهم حاربوا اِلاٰله و آذوا محمّداً شركوني دم المطهر زيد تعندا ثم عالوه فوق جذع صريعاً مجددا يا خراش بن حوشب انت اشقي الوري غدا... .» وي در اين اشعار لعنت ميفرستد به خراش بن حوشب كه زيد بن علي(ع) را به قتل رساندند و سپس به دار كشيدند در حالي كه بدن او را عريان كرده بودند... .[109]
نقل شده است فضيل از ياران زيد پس از شهادت وي به خدمت امام صادق(ع) رسيد آنگاه كه حضرت صادق(ع) به ياد او بسيار گريست. فضيل گفت: ايا اجازه ميدهيد اشعار سيد حميري را درباره زيد بخوانم؟ امام(ع) فرمود: «كمي صبر كن آنگاه دستور داد پردههاي اطاقها را انداختند درها را بستند و آنگاه فرمود: «حالا اشعار سيد حميري را بخوان. فضيل ميگويد من اشعار سيد را خواندم كه ناله و شيون از اهالي خانه بلند شد... و امام صادق(ع) از سيد حميري و شعرهايش تقدير به عمل آورد.[110]
3. سُديف بن ميمون يكي ديگر از شاعران است كه در رثاي زيد و نكوهش بنياميه اشعاري را سروده است. وي در ضمن تشويق مردم به مبارزه با بنياميه و افشاء جنايات آنها به آنها ميگويد:
واذكرو مصرع الحسين و زيد
و قتيلا بجانب المهراس
به ياد آوريد محل شهادت امام حسين(ع) و زيد بن علي و حضرت حمزه سيد الشهداء كه در كنار آبي در نزديكي كوه احد بني اميه آنها را به شهادت رساندند... .[111]
4. فضل بن عباس بن عبدالرحمن: از وي مرثيهاي درباره زيد بن علي(ع) نقل شده است كه ترجمه ابياتي از اين بدينگونه است:
اي ديده اشك ببار و آب ديده خود را هديه فرست و خشك مشو كه اينك وقت خشك شدن نيست، هنگامي كه فرزند پيامبر يعني ابوالحسين زيد بن علي در كناسه كوفه به فراز چوبه دار رفت، بالاي دار صبح و شام بر او ميگذرد و به جانم سوگند كه شخصيت بزرگي بالاي دار است. كافر ستمگر درباره او كار از حد گذرانيد و او را از قبر بيرون آورد، قبرش را شكافتند و جسد مقدس اباالحسين را كه به خون آغشته و رنگين بود بيرون آوردند... مقام شهادت براي زيد تازه نبود چه بسيار پدران و عموهايي كه از جناب به شهادت رسيده بودند... همانا مردمي كه با پدرش امام حسين(ع) پس از آن همه، محكمكاري در عهد و پيمانشكني كردند، پس وي به سوي همان مردم رهسپار گرديد و آنها به عهد خويش وفا نكردند... چگونه ممكن است ديدهام از ريختن اشك خودداري كند و چگونه پس از زيد طمع خفتن دارد.[112]
5. ابوتميلة الابار: وي نيز در مرثيه زيد اشعار زيبايي سروده است كه ابياتي از آن اينگونه است:
اباالحسين اعار فقدك لوعة
جمن يلق ما لقيت منها يكمه
اي اباالحسين (كنيه زيد بن علي(ع)، اندوه فقدان تو، در دلم آتش افروخته و هركس چون من به سختي اندوهگين گردد... . تو مايه اميد ما در كارهاي سخت و بزرگ بودي و به خصوص دركارهاي سنگين و دشوار امّت چشم اميد ما به تو بود. كشته شدي هنگامي كه تن به جهاد و دفاع دردادي و به مرتبه والا قدم برداشتي و تمام مراحل زندگي را طي كردي.
... كشته شدن در راه خدا عادت ديرينه شما است و اين به كار مردان بزرگوار هم شايستهتر است... آيا عذر اين مردماني كه قتل زيد را به همديگر مژده دادند، در فرداي قيامت چيست؟ و باز عذر اهل مسجد(كه در مسجد ماندند و به ياري زيد نرفتند) چه خواهد شد؟[113]
علاوه بر اين افراد اشعاري از حبيب بن جدر هلالي، ابن حماد و صاحب بن عباد و يحيي بن زيد و... در توصيف زيد و ذكر مراثي او نقل شده است.
يحيي فرزند بزرگوار زيد از جمله سروده است:
خليلي عنّي بالمدينة بلغا
جبنيهاشم اهل النهي و التجارب
فحتّيٰ متيٰ مروان يقتل منكم
خياركم و الدهرجم العجايب و...
اي دوست پيام مرا در مدينه به بنيهاشم آن مردان باخرد و تجربه برسان و به ايشان بگو تا چه موقعي بنيمروان نيكان شما را بايد بكشد؟ واقعاً چه روزگار پرشگفتي است، تا كي به بدرفتاري و عهدشكني آنان تن درميدهيد و حال آن كه شما آزادمردان در كارزاريد. براي هر شهيدي خونخواهي است، اما براي زيد بن علي(ع) در عراق و حجاز خوانخواهي نيست.[114]
براي قيام زيد بن علي(ع) علل بسياري ميتوان ذكر كرد از جمله آنهاست.
1. انتقام خون امام حسين(ع): جريان كربلا دل همه آزادمردان را به درد آورد و افراد چندي به عنوان خونخواهي امام حسين(ع) و شهيدان كربلا دست به قيام زدند و گروه كثيري از بنياميه را به هلاكت رسانده و زمينه سقوط آنها را فراهم ساختند از جمله قيامهاي اين دوره است: قيام توابين به رهبري سليمان صرد خزاعي، قيام مختار ثقفي، نهضت زيد بن علي(ع).
2. امر به معروف و نهي از منكر: از آنجا كه قوام و حفظ سلامت جامعه اسلامي به زنده بودن عنصر امر به معروف و نهي از منكر بستگي دارد همواره مؤمنان آزاده در شرايط سخت اجتماعي وظيفه خود ميدانند كه از راه امر به معروف و نهي از منكر به اصلاح امور بپردازند، لذا در آن شرايط آلوده دوره حيات زيد بن علي(ع) وي با هدف امر به معروف و نهي از منكر به انجام وظيفه پرداخت همانند جدّ بزرگوارش امام حسين(ع) براي اصلاح وضع جامعه و احياء امر به معروف و نهي از منكر دست به قيام زد و در اين فرمود: «به خدا سوگند دوست دارم كه دستم به ستاره بچسبد و از آنجا به زمين پرتاب شوم و بدم قطعهقطعه شود ولي در مقابل خداوند امت رسول خدا(ص) را به اصلاح آورد.[115] شيخ مفيد(ره) مينويسد: «ظهر با لسيف يأمر بالمعروف و نِهي عن المنكر؛ زيد براي امر به معروف و نهي از منكر بود كه شمشير كشيد.»[116]
3. سامانبخشي به وضع جامعه اسلامي: وقتي در جامعه اسلامي به احكام و قوانين عمل نميشود بر همگان است كه به اين وضع پايان دهند و زمينه حاكميّتيابي احكام الهي را فراهم كنند وقتي در دوره حاكميّت بنياميه احكام الهي يكي پس از ديگري به تعطيلي كشانده ميشد. مرداني چون زيد بن علي(ع) براي احياي ارزشها آموزههاي ديني قيام كردند و از به فراموشي سپرده شدن اسلام و احكام و ارزشهايش جلوگيري به عمل آوردند.
4. تشكيل قدرت اسلامي: از آنجا كه بدون تشكيل حكومت اسلامي بستر مناسبي براي اجراي تمام احكام الهي فراهم نميگردد. لذا يكي از هدفهاي مهم تمام حركتهاي اسلامي تلاش براي فراهمسازي زمينه تشكيل حكومت عدل اسلامي است. بر اين قيام زيد بن علي(ع) نيز از جمله حركتهاي اصلاحي و بسترسازي بود كه ميخواست به فراهم شدن زمينه تشكيل حكومت اسلامي كمك رساند.
5. اصلاح فرهنگ اسلامي از آنجا كه در اثر حاكميت حكومتهاي جور فرهنگ جامعه اسلامي از آموزههاي ديني خالي دشه بود اكثر اصول اسلامي به فراموشي سپرده شده بود يكي از مهمترين اهداف اصلاحگران و انقلابيون اين بود كه با ايجاد اصلاحات در عرصه فرهنگ جامعه آنها را با اصول و ارزشهاي اسلامي آشنا سازند. قيام زيد نيز بدون ترديد از جمله اين هدف را دنبال ميكرد تلاشهاي علمي و نشر احكام و معارف اسلامي و تبيين آموزههاي ديني در اين راستا انجام مييافت.
آيا زيد بن علي(ع) ادعاي امامت ميكرد؟
بعضي به نادرست گمان كردند كه زيد بن علي(ع) ادعاي امامت داشت. اين افراد به زيديه معروفاند كه در مناطقي چون يمن، مكه و... زندگي ميكنند. اگر شواهد تاريخي و روايات به درستي مورد بررسي قرار گيرد كاملاً چنان ادعايي مردود خواهد بود، چرا كه ادله تاريخي و شواهد روايي خلاف اين امر را به اثبات ميرسانند. در اينجا به برخي از آنها اشاره ميگردد:
1. متوكل بن هارون روزي گفتوگوي مفصلي با يحيي فرزند زيد داشت. وقتي زيد از زهد و تقوا و عبادت زيد سخن به ميان اورد متوكل عرض كرد: اي فرزند پيامبر اين توصيفاتي كه تو درباره زيد بيان ميكني مناسب امام معصوم است. يحيي بن زيد فرمود: «اي اباعبدالله (كنيه متوكل) پدرم امام نبود، ولي وي از سادات بزرگوار و از زهاد و مجاهدين در راه خدا بود. متوكل ميگويد: عرض كردم آيا پدرت زيد مدعي امامت بود؟ يحيي فرمود: ساكت باش پدرم زيرك و داناتر از آن بود كه چيزي را كه حق وي نيست ادعا كند. او ميگفت: من شما (مردم) را به رضاي آل محمد(ص) دعوت ميكنم و منظور وي از رضا پسرعمويم امام صادق(ع) بود...[117]
2. عمرو بن خالد روايت ميكند: زيد بن علي بن الحسين(ع) ميفرمود: «در هر زماني مردي از خاندان رسول خدا(ص) حجّت خداست بر مردم و حجّت خدا در زمان ما فرزندم برادرم جعفر بن محمد الصادق(ع) است پيروان او هرگز گمراه نميشوند و مخالف وي راه هدايت را پيدا نميكند.[118]
3. محمد بن بكير نقل ميكند: روزي خدمت زيد بن علي(ع) رسيدم ديدم صالح بن بشر در نزد وي نشسته است. من بر او سلام كردم. و سپس عرض كردم از رواياتي كه از پدر بزرگوارت شنيدهاي برايم حديث كن. وي در جواب من فرمود: «پدرم از جدّش از رسول خدا(ص) حديث فرمود: «هركس خداوند به او نعمت بخشد سپس سپاس و شكر او را به جاي آورد و آنكس كه رزق و روزيش دير رسد از خدا طلب آمرزش كند... در ادامه زيد بن علي(ع) ميفرمايد: «اي فرزند بكير به وسيله ما خدا شناخته شده و به وسيله ما عبادت ميشود. ما طريق به سوي خداييم از ماست محمد مصطفي(ص) و از ماست علي مرتضي(ع) و از ماست امام مهدي(عج). ابن بكير گفت: يابن رسولالله آيا پيامبر خدا با شما عهدي مقرر و مشخص فرموده كه چه زماني قائم شما قيام ميكند؟ زيد فرمود: اي پسر بُكير تو همعصر با وي نيستي او بعد از امامت شش تن از جانشينان اني امر (امامت) را رسماً به دست خواهد گرفت. آن كه وي قيام كند زمين را پر از عدل و داد ميگرداند. ابن بكير ميگويد: عرض كردم اي فرزند پيامبر آيا صاحب اين امر (امامت) تو نيستي؟ زيد فرمود: نه من از عترت و خاندانم. ابن بكير ميگويد: من پس از اين سخنان زيد از مجلس خارج شدم و بعد از مدتي دوباره به نزد زيد بازگشتم و از زيد بن علي(ع) پرسيدم: آنچه را كه فرمودي از روي علم و بينش و اجتهاد خودت بود يا آن از پيامبر اكرم(ص) به شما رسيده است. زيد در پاسخ آيه «لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ؛ اگر من از غيب ميدانستم خوبيها را بيشتر از اين جمع ميكردم. ولي آنچه بيان كردم عهد و پيماني است كه رسول اكرم(ص) با ما بسته است.[119]
4. از يحيي بن زيد نقل شده است از پدرم تعداد ائمه معصومين(عليهم السلام) را پرسيدم. فرمود: «الائمة اثنيٰ عشر، اربعة من الماضين و ثمانيةٌ من الباقين؛ امامان معصوم(عليهم السلام) دوازده نفر چهار نفر از گذشتگان و هشت نفر باقياند و عصر آنها هنوز در پيش است، يحيي ميگويد: «عرض كردم پدر جان اسامي آنها كدام است. بفرماييد:
پدرم فرمود: «اما گذشتگان از ائمه اطهار(عليهم السلام) علي بن ابيطالب(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و علي بن الحسين سيدالساجدين(ع) و اما بازماندگان و آيندگان عبارتند از: برادرم [امام] باقر(ع) و بعد از او جعفر صادق(ع) و سپس فرزندش موسي(ع) آنگاه علي فرزند موسي(ع) و بعد از وي محمد(ع) فرزند علي(ع) و سپس علي(ع) فرزند محمد(ع) سپس حسن(ع) و آخرين آنها مهدي(عج) است. يحيي ميگويد: عرض كردم: اي پدرم اَلَسْتَ منهم؟ آيا تو از آنان (امامان) نيستي؟ پدرم فرمود: نه من امام نيستم. لكن از عترتم. يحيي ميگويد: عرض كردم شما نام آنها را از كجا دانستي؟ فرمود: عهدي بود از رسول خدا كه به ما رسيده است.[120]
5. در حكايتي آمده است امام هشتم حضرت رضا(ع) برادري به نام زيد داشت كه بسيار مرد شجاعي بود. او به كمك ابوالسرايا قيام كرد و رسماً عليه بنيعباس وارد مبارزه شد و خانه آنان را ٱتش زد و به آن دليل به زيدالنار مشهور شده است. گويا عمّال مأمون او را دستگير كردند كه حضرت رضا(ع) وساطت نمودند تا مأمون وي را آزاد كند. مأمون وي را آزاد كرد. گويا روزي مأمون در اشاره به زيدالنار گفت: اين زيد هم همانند زيد بن علي(ع) است او هم مرد آشوبگري بود كه قيام كرد و در اين راه كشته شد.
امام رضا(ع) چون اين سخنان را از مأمون شنيدند بسيار منقلب شده و با سخنان حماسي و در عين حال مستدّل از زيد بن علي(ع) دفاع كردند از جمله فرمودند: «مأمون اين زيد (برادرم) را با زيد بن علي(ع) مقايسه مكن. «فانّه كان من علماءِ ال محمد غَضِبَ لله عز و جل مجاهد اعدائه حتي قتل في سبيله؛ او از دانشمندان خاندان پيامبر بود براي خدا خشمگين شد و با دشمنان او جنگيد و در راه او به شهادت رسيد. اي مأمون پدرم موسي بن جعفر(ع) ميفرمود: «خدا رحمت كند عمويم زيد را اگر پيروز ميشد به وعده خود عمل ميكرد «حكومت را به امام صادق(ع) ميسپرد) با پدرم (امام صادق(ع)) درباره قيامش مشورت كرد پدرم در جواب به ايشان فرمود: «اي عمويم اگر دوست داري همان مقتول به دار آويخته كناسه گونه باشي پس راه تو آن است. آنگاه زيد از حضور امام صادق(ع) خارج شد. حضرت پس از رفتن زيد فرمود: «ويلٌ لِمَنْ سَمِعَ و اعيَتَهُ فَلَمْ يَجبهُ؛ واي بر آن كس كه نداي او را بشنود و به كمك او نشتابد».
نقل است مأمون در ادامه از امام هشتم(ع) پرسيد: «يا اباالحسن آيا زيد مدعي امامت براي خويش نگشت و از حق بيرون نشد؟ امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: «زيد چيزي كه حقّ خودش نبود مدعي نشد وي از چنان ادعايي در نزد پروردگار بيم داشت او تقوايش بيشتر و بالاتر از آن بود كه به ناحق چنين ادعايي كند».
اي مأمون اينگونه خيالات، سخنان براي كسي خوب است ادعا كند كه بر امامت وي نصّ [باشد] به خدا سوگند زيد از جمله كساني است كه مصداق اين آيه شريفه قرار ميگيرد كه فرمود: «جهاد كنيد در راه خدا، حقّ جهاد را كه او شما را برگزيد».[121]
با توجه اين قبيل از روايات و شواهد و نقلهاي تاريخي است كه اغلب علماي بزرگ بيان داشتهاند كه زيد هرگز مدعي امامت براي خود نبود.
شيخ مفيد(ره) در ارشاد ميگويد: «بعضي از شيعيان كه به امامت زيد معتقد شدهاند علّت پيدايش چنان اعتقادي اين است كه چون زيد در موقع قيام ميگفت: من شما مردم را به رضاي آل محمد(ص) دعوت ميكنم. آن دسته به غلط گمان كردند كه مقصود وي از رضاي آل محمد(ص) خود اوست. در حالي كه زيد بن علي(ع) اين را اراده نكرده بود. او به مقام و منزلت و امامت برادر و برادرزادهاش يعني امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اعتراف و اقرار داشت.[122]
يا علامه مجلسي در اين باره ميفرمايد: «و كانَ قائلاً بامامة الباقر(ع) و الصادق(ع)...؛ زيد بن علي(ع) به امامت حضرت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اعتقاد داشت».[123]
مرحوم مامقاني ضمن ردّ ادعاي امامت برخي افراد مينويسد: «عقيدهاي نسبت به امامت زيد بن علي(ع) در نتيجه فريب شيطان پيدا شده است وگرنه خود زيد اين عقيده را نفي ميكرد و معتقد به امامت فرزند برادرش حضرت امام جعفر صادق(ع) بود.[124]
علامه شهيد قاضي نورالله شوشتري صاحب كتاب معروف احقاق الحقّ مينويسد: تحقيق اين است كه زيد بن علي(ع) مدعي امامت نبود، او معتقد بود كه شايسته امامت و خلافت در زمان او برادرزادهاش امام صادق(ع) است.[125]
محمد بن مسلم از شاگردان برجسته امام صادق(ع) ميگويد: «روزي خدمت زيد رسيدم. به او عرض كردم گروهي از مردم خيال ميكنند كه تو امامي. زيد بن علي(ع) فرمود: «اين طور نيست. من امام نيستم. بلكه از عترت رسول خدايم. محمد بن مسلم ميگويد: عرض كردم بعد از شما امام كيست؟ زيد فرمود: هفت تن از خلفاء محمد بن مسلم ميگويد سپس به خدمت امام باقر(ع) رسيدم و جريان گفتوگويم با زيد بن علي را به ايشان بيان كردم. امام باقر(ع) فرمود: برادرم زيد درست گفته است. بعداً زمان هفت نفر از امامان و اوصياء و مهدي آل محمد(ص) فرا خواهد رسيد. محمد بن مسلم ميگويد: ناگهان اشك در چشمان امام باقر(ع) حلقه زد و آن گاه فرمود: گويا ميبينم بدن زيد را در كناسه كوفه بالاي دار زدهاند. اي پسر مسلم پدرم از پدرش امام حسين(ع) براي من روايت فرمود كه رسول اكرم(ص) دست خود را روي بازوي من گذاشت و فرمود: اي حسين مردي از نسل تو به دنيا ميآيد كه به او زيد گفته ميشود او مظلومانه به شهادت ميرسد و چون روز قيامت فرا رسد. او و يارانش به سوي بهشت روان ميشوند.[126]
گذشته از آنچه گفته شد از زيد بن علي(ع) اشعار به يادگار مانده است كه وي آنها را در سوگ برادرش امام باقر(ع) سروده است. وي در آن اشعار به امامت حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) به صراحت اشاره
ثوي باقر العلم في ملحد
امام الوري طيب المولد
جشكافنده علم باقر(ع) در قبر آرميد، امام تمام موجودات كه او پاكزاد بود.
فَمَن لي سوي جعفر بعده
امام الوريٰ الاوحد الامجد
پس از قوت (شهادت) او كسي جز جعفر امام صادق(ع) ندارم پيشواي جهانيان كه نورانيتر از مصر بزرگوارتر است.
ابا جعفر الخيرانت
جو انت المرجي لبلوي غد
اي ابا جعفر نيكوخصال تو امام و پيشوايي و در روز بلوا و محشر فقط اميد به توست.[127]
خلاصه اينكه هرگز زيد بن علي(ع) ادعاي امامت نكردند بلكه بارها به امامت حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) خود تصريح كردند. امامت زيد را عدهاي ناآگاه مطرح كردند كه با هيچ سند و دليل معتبري همخواني ندارد.
پاسخ رواياتي كه به ظاهر زيد بن علي را نكوهش كرده چيست؟
با توجه به منزلتي كه زيد بن علي(ع) در نزد ائمه اطهار(عليهم السلام) داشت و آن همه روايات و اقوالي كه در تمجيد از وي ذكر شده است به گونهاي كه حتي نقل شده امام صادق(ع) ركاب مركب وي را نگه داشت تا سوار شود. آنگاه لباسهاي وي را مرتب كردند و يا از آن حضرت نقل شده است كه «رِحِمَ اللهُ عَمَي زيداً خَرَجَ عليٰ ما خَرَجَ آباوُهُ و وَدَدْتُ اَنّي اِسْتَطَعتُ اَنْ اصنع فاكونَ مِثلَ عمّي، مَنْ قُتِلَ مع زيد بن عليٍّ كمَنْ قُتِلَ مع الحسين بن علي(ع)، خدا عمويم زيد را رحمت كند، قيام و خروج او همان راه پدران وي بود، و من دوست داشتم ميتوانستم كاري كه عمويم كرد انجام ميدادم (و قيام ميكردم) هركس همراه زيد بن علي كشته شد، مانند كسي است كه در كنار حسين بن علي(ع) به شهادت رسيده است.[128] حالا با وجود اين قبيل نقلها كه بسيار زياد است. با روايات و نقلهاي كه ظاهراًبه قدح و نكوهش زيد دلالت دارند چه بايد كرد، آنها را چگونه بايد پاسخ داد؟ انديشمندان اسلامي مجموعه اين قبيل از نقل پاسخهاي دادهاند از جمله آنهاست:
1. اكثر اين قبيل مطالب كه به گونهاي زيد را و شخصيت و كارهاي او را زير سؤال بردهاند سند و مدارك قابل اعتنا ندارند به اصطلاح روايت مربوط به اين امر ضعيفالسند هستند.
2. اين روايات با اخبار و احاديث بسيار ديگر كه زيد بن علي(ع) مورد مدح و تمجيد قرار دادهاند در تعارضند و روايات مدح و تمجيد در حد تواتر معنوياند اخبار مربوط به نكوهش در مقابل آنها نميتوانند مقاومت كنند.
3. بر فرض ادعا شود كه اسناد مربوط به اخبار مدح و تمجيد زيد بن علي(ع) ضعيفاند. اين نقيصه را عمل اصحاب و تمسك علماي بزرگ به آنها ضعفشان را جبران ميكنند.
4. با توجه به شرايط حاكم بر جامعه آن روز تمامي روايات مربوط به قدح و نكوهش زيد حمل به تقيّه شده است.
5. از آنجا كه بنياميه و بنيعباس همه حركتهاي آزاديبخش و ظلمستيز را بر عليه حكومت و حاكميّت خود ميدانستند هميشه بر سركوب اين حركتها رهبران آنها را از طريق در پيش گرفتن انواع شيوهها مورد نكوهش قرار ميدادند و به اصطلاح ترور شخصيّت ميكردند. به آنها انواع تهمت و افتراها را نسبت ميدادند تا مردم آنها را تنها بگذارند و از جمله راههاي مقابله با آنها اين جمود كه بر عليه ايشان روايات جعلي و ساختگي درست ميكردند تا از پيروزيشان جلوگيري كنند و خود را از مجموعه مشكلاتي در نتيجه اين حركتها ايجاد ميشد رهايي ببخشند. در هر حال برخي از اين روايات قدح زيد را عليماء مجهولالسند ذكر كردهاند.
بخش ديگر را از نظر دلالت مخدوش دانستهاند و در سند بعضي ديگر افراد ضعيف و غيرقابل اعتماد قرار دادهاند كه روايات ايشان نميتواند مورد اعتماد باشد. مضمون بخشي ديگر با ملاكهاي عقلي و شرعي هماهنگي ندارند و قرائن موجود به كذب و دروغ بودن آنها دلالت تام دارند و بالاخره مضمون برخي از آنها اصلاً به مدح و نكوهش زيد دلالت ندارند به اشتباه برخي افراد اين روايات را دليل بر قدح زيد دانستهاند و اگر گروهي از روايات ابهامي هست آن به جهت شرايط تقيّه بوده است چون ارائه توضيحات بيشتر سبب ميشد نقش امام صادق(ع) در جريان حركت زيد آشكار شود و از اين ناحيه خطراتي را متوجه وي سازد كه به اين كار خود زيد هم راضي نبودند. لذا چنان وانمود ميكردند تا بنياميه متوجه نقش امام صادق(ع) نشوند وگرنه در مقابل روايات معتبر ديگري كاملاً دلالت كه هم ائمه اطهار(ع) (امام باقر(ع) و امام صادق(ع)) حركت زيد را تأييد ميكردند و هم زيد نسبت به آنها كمال احترام را داشتند و به امامت آن دو باور كامل و تعبيّت لازم را داشتند و حركت خود را با رضايت ايشان انجام ميداد و به رضاي آل محمد يعني امام صادق(ع) مردم را فرا ميخواندند...
در جريان قيام زيد بن علي(ع) چرا امامان معصوم (امام باقر(ع) و امام صادق(ع)) رهبري نهضت را به عهده نگرفتند؟ توضيح آن كه بر اساس آموزههاي همه اديان الهي به ويژه معارف اسلامي ظلمستيزي و مبارزه با طواغيت وظيفه همه مؤمنان به ويژه رهبران الهي است لذا بر طبق شواهد تاريخي و روايتهاي ديني بزرگترين ستمستيزان تاريخ انبياء و اولياء الهي بودهاند. حضرت موسي(ع) با فرعون و حضرت ابراهيم(ع) با نمرود و... به مبارزه پرداختند. در همين راستا تكتك امامان معصوم(ع) در عصر زندگيشان اولين و در عين حال اصليترين شخصيتهاي بودند كه با طاغوتها و حاكمان ستمپيشه به مبارزه و مقابله پرداختند. حال سؤال اين است كه در جريان قيام زيد بن علي(ع) چرا امام باقر(ع) و بعد امام صادق(ع) رهبري مبارزه با حاكمان ستمگر اموي را عهدهدار نشدند؟ واقعيت اين است امام باقر(ع) و امام صادق(ع) همانند اجداد طاهرينشان يعني اميرالمؤمنان علي(ع) و امام حسين(ع) و امام حسن مجتبي(ع) اصليترين ظلمستيزان زمان خويش بودند. منتهيٰ شيوه و روش مبارزه در شرايط مختلف فرق ميكند. در دوره امام باقر(ع) و امام صادق(ع) شرايط به خصوص بر جامعه اسلامي حاكم بود. وقتي حاكمان ستمگر اموي شخصيت بزرگواري چون حضرت امام حسين(ع) را آنگونه به شهادت رساند تا حاكميت خود را حفظ كنند. هيچ ابايي از اين نداشتند كه اگر امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) قيام مسلحانه ميكردند آنها را همانند جد بزرگوارشان به شهادت برسانند. لذا آن بزرگواران با توجه به شرايط آن زمان كه هرگونه حركت اصلاحي و يا مخالفت و اعتراض و انتقاد از حكومت به شدت سركوب ميشد و از سوي ديگر در اثر حاكميت باند بنياميه احكام و آموزههاي اسلامي يكي پس از ديگري زيرپا نهاده ميشد و مردم هم در اثر طولاني شدن سيطره حكومت اموي يا به طور كلي از آموزههاي ديني و احكام و ارزشهاي اسلام بيخبر شده بودند يا از ترس جان و مال خودشان سكوت ميكردند. روش رهبري مردم و تبليغ و تبيين معارف اسلامي و مبارزه با طاغوت را به صورتي انجام ميدادند تا اولاً بهانهاي براي سركوبي شيعيان به دست حاكمان جور ندهند. ثانياً از فرصت به وجود آمده (درگيريهاي ناشي از انتقال حكومت از بنياميه به بنيعباس) براي ترويج احكام اسلامي و آشناسازي مردم با آموزههاي ديني كه رمز ماندگاري و تداوم اسلام اصيل بود به تربيت شخصيتهاي علمي و انديشمند اهتمام بيشتر نمودند كه اين كار علاوه بر آشناسازي بيشتر مردم با آموزههاي اسلامي زمينه را براي مبارزه با حكومت فاسد و ظالم فراهمتر ميساخت. چرا كه مردم به موازات آشنايي بيشتر با اصول و مباني و احكام و معارف اسلامي عدم همخواني سياستها و رفتار و عملكردها حكّام اموي را با تعاليم اسلامي بهتر متوجه ميشدند و اين امر به رويگرداني آنان از حكومت و در نتيجه رونقيابي اعتراضها و مبارزه كمك ميكرد. البته اگر اين روش اتخاذ نميشد با توجه به عدم آمادگي مردم در حمايت از جبهه حق و بيرحمي و خشونت بيش از حد سردمداران حكومت كوچكترين حركت اعتراضي در نطفه خفه ميشد و اساس خط راستين اسلام از بين ميرفت لذا ائمه اطهار معاصر با اين دوره استراتژي مبارزه و تاكتيك عمل را تغيير دادند تا علاوه بر حفظ خط راستين اسلام به گسترش آگاهيهاي مردم بپردازند در عين حال به شهادت شواهد تاريخ رهبران و اولياء الهي از حركت و جنبشهاي مردمي كه كم و بيش به وجود ميآمد كمال پشتيباني را داشتند منتهي به صورت مخفي و غيرمستقيم.
گذشته از اين امور ائمه معصومين(ع) افراد انقلابي و مجاهدان سلحشوري را كه كاسه صبرشان در مقابل ظلم و جور امويان لبريز ميشد و درصدد برميآمدند به كارهاي خطرناك دست بزنند به راه و شيوه صحيح راهنمايي ميكردند و آنان را از هرگونه افراط و تفريط برحذر ميداشتند. البته در اين ميان برخي از اين افراد انقلابي كه احاطه لازم را نسبت به شرايط نداشتند و به عواقب امور اشراف نداشتند و حتي انتظارشان اين بود كه ائمه معصومين(ع) هم بيمحابا و صرفنظر از اين مبارزات آنها چه سرنوشتي پيدا ميكند دست به قيام بزنند در حالي كه تكليف الهي آنها به گونه ديگر بود آنها موظف بودند همه جوانب را بسنجند حركتشان بهگونهاي نباشد كه موجب ريشهكن شدن مؤمنان مجاهد شود بدون اينكه نتيجهاي به دست دهد. به عبارت ديگر در شرايطي آنها مأمور به تقيّه بودند كه از آن راه هم جان و مال و عرض و... مؤمنان و خودشان را حفظ كنند و هم از به خطر افتادن اساس دين جلوگيري به عمل آورند. بنابراين چون همه اين ابعاد را مورد توجه قرار ميدادند و عالم به عواقب و نتايج امور بودند لذا مؤمنان مجاهد و انقلابي موظف بودند كه از ايشان و رهنمود و دستورهايشان پيروي نمايند نهه اينكه از آنان انتظار داشته باشند كه آنها بر طبق ميل و خواست ايشان عمل نمايند.
در اين باره توجه به يكي از گفتوگوهاي امام باقر(ع) با زيد بن علي(ع) بسيار گوياست. مرحوم كليني در اصول كافي نقل كرده است: روزي زيد بن علي(ع) به حضور امام باقر(ع) رسيد در حالي كه به همراه خود نامههاي زيادي را كه اهل كوفه به او نوشته بودند آورده بود. در اين نامه مردم و بزرگان كوفه از زيد براي رهبري نهضت دعوت به عمل آورده بودند و در آن نامهها، يادآور شده بودند كه همه مردم آماده نهضت هستند از او درخواست خروج و قيام بر عليه حاكمان بنياميه داشتند. امام باقر(ع) به زيد فرمود: اين نامهها از خود آنها شروع شده است و يا اينها جواب نامههاي توست؟ زيد در پاسخ عرض كرد: ايشان چون حقّ ما را ميشناسند و خويشاوندي و نسبت ما را با رسول خدا(ص) ميدانند و در كتاب خدا، واجب بودن دوستي و اطاعت از ما را ميبينند و فشار و گرفتاري و بلا كشيدن ما را مشاهده ميكنند. لذا اين نامهها را خود به من فرستادهاند. امام باقر(ع) فرمود: «اطاعت از ما چيزي است كه از جانب خداوند واجب گشته در اين امر بر آيندگان هم همانند گذشتگان لازم و جاري است. دوستي همه ما بر مردم لازم است و اطاعت و پيروي يكي از ما (امام معصوم) واجب است. از سوي ديگر فرمان حقّ به حكم قطعي و امري حتمي و قدري مقدور و وقتي معيني براي اوليا جاري گشته است. بنابراين اي زيد مبادا كساني كه ايمان ثابتي و يقين درست ندارند، ترا از خدا بينياز نمايند، ترا سبك كنند، شتاب مكن كه خدا به واسطه شتاب ندگانش شتاب و عجله نميكند تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتاري ناتوانت كند و به خاك اندازد. ...در ادامه امام باقر(ع) ميفرمايد: ... اگر تو از خداوند بينّه و گواهي و يقيني نسبت به امر خود (قيام) داراي و كارت از همه جهات روشن است مختاري كه اقدام كني وگرنه اگر شك و ترديد داري، هرگز به فكر اين كار نباش و گِرد چنين كاري (قيام) مگرد «و لاتتعاط زوال ملك لم تنقض اكله و لم ينقطع نداه و لم يبلغ الكتاب اجله... و براي از ميان رفتن سلطنتي كه روزيش را تمام نكرده و به پايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن، كه اگر پايانش برسد و موعدش به پايان رسد،... به خدا پناه ميبرم از امامي كه از وقتشناس گمراه گردد. (وقت قيام و نهضت را نشناسد)... برادرم به خدا پناه ميبرم از اين كه فردا همان به دار آويخته كناسه تو باشي. سپس چشمان امام(ع) پر از اشك شد و سيل قطرات آن بر چهرهاش غلطيد. آنگاه فرمود: «خدا حاكم است بين ما و بين آنان كه حرمت ما را هتك كردند و حقّما را ناديده گرفتند و اسرار ما را فاش ساختند و نسبت ما را به جدمان منكر شدند و چيزهاي را به ما نسبت دادند كه ما آن را قبول نداريم.[129]
نتيجه آن كه از اين قبيل سخنان چنين برميآيد كه امام باقر(ع) در اصل مشروعيت قيام زيد بن علي(ع) حرفي نداشتند و در خفيٰ و نهان از آن دفاع كرده آن را مورد تأييد قرار ميدادند.
اما زمان و شرايط را در آن موقعيت براي اين قيام مناسب نميدانسته لذا به شهادت زيد كه خود آن را ميدانست چون قبلاً رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) از آن خبر داده بودند اشاره ميكنند. امام باقر(ع) بالعيان ميديدند اگر شرايط حاكم بر آن زمان را كه يك شرايط تقيّهاي بود رعايت نكنند و اعتراضات را علني انجام دهند لبه تيز حملات حاكمان بنياميه به او متوجه خواهد شد در اين صورت شهادت خودشان حتمي بود و به تبع آن خط راستين اسلام از بين ميرفت و بدتر از همه آنكه براي آن قيام نتيجه و اثرمطلوبي هم مترتب نميشد.
آيا قيام زيد بن علي(ع) با اجازه امام معصوم(ع) بوده است؟
شايد كساني باشند كه گمان كنند قيام زيد بن علي(ع) خودسرانه و به خواست و ميل شخصي خود بوده است و در نتيجه بگويندد: اگر بپذيريم كه زيد انسان باايمان و عالم و بافضيلت بوده است و به اين لحاظ امام معصوم(ع) او را دوست ميداسته اما قيام او بدون رضايت امام(ع) بوده است و ثانياً از اينجا شايد برداشت بكند كه چون زيد بدون اذن امام باقر(ع) و امام صادق(ع) قيام مسلحانه كرده است پس ضمناً معلوم ميگردد كه وي اصلاً امام باقر(ع) را به امامت قبول نداشته است و مخالف رهبري ائمه بعد از حضرت سجاد(ع) بوده است و...
در پاسخ اينگونه سؤالات يا شبهات بايد گفت: در مجموعه شواهد تاريخي و همينطور روايات منقول از ائمه اطهار(ع) و اظهارات علماي بزرگ شيعه دهها دليل معتبر هست كه هم قيام زيد بن علي(ع) به اذن امام معصوم بوده است و هم زيد خود را امام نميدانسته و به عنوان امام قيام نكرده بود و به علاوه علماي بزرگ تصريح دادند كه زيد فرد باتقوا و مجاهد مؤمني بوده است كه با اذن امام معصوم دست به جهاد با حاكمان ظالم بنياميه زدند به ترتيب چند دليل براي هريك از موارد مذكور بيان ميگردد.
1. روايات فراواني در متون روايي هست كه دلالت دارند زيد بن علي(ع) با اذن ائمه اطهار(عليهم السلام) دست به قيام زدند از جمله اين روايات است روايتي كه از امام رضا(ع) نقل شده است نقل ميكنند روزي امام علي بن موسي الرضا(ع) در ضمن پاسخ به مأمون فرمود: حدّثني ابنُ موسيٰ بن جعفرٍ انّه سَمِعَ اباهُ جعفرَ بن محمدٍ بن علي(ع) يقولُ... لقد استشٰارني في خروجِهِ فقُلْتُ: يا عمِّ اِنْ رضيتَ اَنْ تكون المقتول (المصلوب) باالكناسة فشأنكُ، فلمّا ولي قال جعفر بن محمّد(ع) ويلٌ لِمَنْ سَمِعَ و اعتيَهُ و لم يجبُه؛ پدرم موسي بن جعفر(ع) نقل كرد كه او از پدر بزرگوارش امام صادق(ع) شنيد كه وي ميفرمود: خداوند عمويم زيد بن علي(ع) را رحمت كند كه وي براي قيامش با من مشورت كرد، من به او گفتم: اي عمو اگر دوست داري و راضي هستي كه همان به دار آويخته كناسه باشي پس راه تو همين است و موقعي كه زيد از نزد امام صادق(ع) بيرون رفت. آن حضرت فرمود: واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياريش نشتابد».[130]
و نقل شده است امام صادق(ع) در نهان پيروان خود را تشويق به بيعت با زيد ميكردند در عبارتي وارد شده است: «كان طائفة اَتت جعفر بن محمّد الصادق(ع)، قبلَ خروج زيد فاخبرُوهُ ببيعةِ زيد فقال: بايعوُهُ فهو والله اَفْضَلُنٰا و سيّدُنٰا فعادوا و كتموا ذلك؛ گروهي قبل از قيام زيد بن علي(ع) به خدمت امام صادق(ع) آمدند و از بيعت زيد خبر دادند. امام صادق(ع) فرمود: با او بيعت كندي كه او سرور و فضيلتترين ماست. از آنجا كه اين سخن امام(ع) به مذاق آنها خوش نيامد سخن امام(ع) را كتمان كردند.[131]
باز گفته شده است روزي امام صادق(ع) پس از شهادت زيد بن علي(ع) از او چنين ياد كردند: «رَحِمَ الله عمِّي زيداً خَرَجَ عَليٰ مٰا خَرَجَ آباؤُهُ و ودَدْتُ انِّي اِسْتَطَعْتُ اَنْ اصنَعَ فَاكونَ مِثْلَ عَمِّي، مَنْ قُتِلَ مع زيد بن عليٍ كَمَنْ قُتِلَ مَعَ الحسين بن علي(ع)؛ خداوند عمويم را رحمت كند، قيام و خروج او همان راه پدران وي بود به چيزي كه پدرانش به آن قيام كردند قيام كرد و من دوست ميتوانستم كاري كه عمويم انجام داد، انجام ميدادم... هركس همراه زيد بن علي(ع) به شهادت رسيد همانند كسي است كه در كنار حسين بن علي(ع) (حضرت سيدالشهداء) به شهادت رسيده است».[132]
شاهد ديگر اين كه امام صادق(ع) بعد از شهادت زيد بن علي(ع) پولهاي را به عبدالرحمن بن سبابه دادند و به ايشان سفارش كردند تا آنها را در ميان خانواده شهيداني كه در قيام عموي بزرگوارش به شهادت رسيدهاند تقسيم كند.[133]
در روايتي ديگر وارد شده است كه امام صادق(ع) پس از توصيف جريان شهادت زيد بن علي(ع) به حمزة بن حرمان از جمله در ضمن دعايي چنين فرمود: «خدايا قاتل زيد و آن كساني را كه او را ياري نكردند لعنت كن. به خداوند تبارك و تعالي شكايت ميكنم از آنچه بر ما اهل بيت پيامبرش بعد از او ميرسد و از او كمك ميخواهيم تا بر دشمنانمان پيروز شويم و او نيكو پشتيباني است.[134]
و در اين باره باز امام صادق(ع) به عبدالله بن سبابه و چند نفر ديگر كه خبر شهادت زيد را به وي دادند حضرت فرمود: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ؛ ... عمويم، در نزد خدا خوب حسابي باز كرد، او عمويي نيكو بود، همانان عموي من مردي بود كه سبب عزّت دنيا و آخرت ما بود، به خدا قسم عمويم به مقام شهادت نائل شد، مقام او چون شهيداني است كه در ركاب رسول خدا(ص) و علي(ع) و حسن(ع) و حسين(ع) به شهادت رسيدند. پس از شهادت زيد روزي ابيولاد كاهلي از كوفه آمد و به خدمت امام صادق(ع) رسيد حضرت صادق(ع) فرمود: «عمويم زيد را ديدي؟ ابيولاد عرض كرد: بلي او را بالاي دار مشاهده كردم، و مردم نسبت به وي دو دسته بودند، يك دسته به او ناسزا ميگفتند و دسته ديگر براي او محزون شده دلشان آتش گرفته بود، امام صادق(ع): «امّا الباكي فَمَعَهُ في الجنّة و امّا الشّامِتُ فَشريكٌ في دَمِهِ؛ گريه كننده بر او با وي در بهشت خواهد بود و اما كسي كه به او بدگويي كند در خون (قتل) او شريك است».[135]
بديهي است كه اگر زيد بن علي(ع) با رضايت امام صادق(ع) به قيام دست نزده بود اين همه حضرت صادق(ع) در حق وي نيكي نميكرد و از او و يارانش تجليل به عمل نميآورد و به بازماندگان شهيدان نهضتاش كمك نمينمود.
2. اما اين تهمت كه گفته شود زيد بن علي(ع) خود را امام و خليفه و جانشين پيامبر اكرم(ص) ميدانست به امامت حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) قائل نبود بر طبق اخبار و روايات ائمه اطهار(عليهم السلام) و اظهارات خود زيد و فرزندش يحيي اين نسبت افترا به اوست چون بارها از خود ايشان نقل شده است كه وي مردم را به رضاي آل محمّد دعوت ميكرد كه مراد همان امام صادق(ع) بوده است. يعني اگر به پيروزي ميرسيد رهبري جامعه اسلامي را به برترين و عالمترين فرد خاندان رسول اكرم(ص) در آن عصر يعني امام صادق(ع) تفويض ميكرد كه اكثر علماي اسلامي به اين امر تصريح كردهاند.
در حديثي امام صادق(ع) ميفرمايد: «رَحِمَ الله عمّي زيداً، لو ظفر لَوَفَيٰ اِنّما دعٰا اِلي الرضا من آل محمّدٍ و انا الرضا؛ خداوند رحمت كند عمويم زيدا را اگر در جريان قيامش پيروز ميشد به وعده خود وفا ميكرد. همانا وي مردم را به رضاي آل محمّد(ص) دعوت ميكرد. منظور وي از رضا آل محمّد(ص) من بودم.»[136] و در روايت ديگر همين مضمون را با توضيح بيشتر چنين بيان ميكند. او (زيد) مردم را به خودش دعوت نميكرد و غير از اين نبود كه وي مردم را در جريان قيامش به رضا آل محمّد(ص) فرا ميخواند. اگر فتح و ظفر نصيبش ميشد به آنچه شما را خوانده بود وفا ميكرد. آري زيد بر عليه سلطاني (هشام بن عبدالملك) قيام كرد تا قدرت او منكوب كند.[137] همين مضمون از امام رضا(ع) نيز نقل شده است.[138]
علامه مجلسي در مرآة العقول در اين باره چنين بيان ميكند: «زيد بن علي(ع) مردم را به رضاي آل محمّد(ص) دعوت مي كرد و عزم او بر اين بود كه اگر پيروز شد حكومت را به برترين فرد خاندان رسول خدا(ص) كه در آن عصر حضرت امام صادق(ع) بود، واگذار كند و اكثر علماي شيعه بر اين نظرند و غير از اين قول ديگري از آنان نديدهام.[139]
شيخ مفيد(ره) در اين باره گفته است: «زيد بن علي(ره) مردم را به رضاي آل محمد(ص) دعوت ميكرد بعضي از آنان گمان ميكردند مراد وي از رضاي آل محمد(ص) خودش است در حالي كه آنها اشتباه ميكردند او به خودش مردم را فرا نميخواند.
علامه مامقاني در يك جمعبندي از مجموعه روايات مينويسد: «قيام مقدس زيد(ع) روي يك قصد عقلايي بود و آن اينكه وي حق امامت را از غاصبانش مطالبه ميكرد تا حجّت را براي مردم تمام كند و راههاي عذر و بهانه بر ايشان مسدود شود.
وي در ادامه ميافزايد: «از روايات و شواهد تاريخي چنين استنباط ميشود كه هدف زيد اين بود كه حكومت و خلافت را از دست حكام غاصب بيرون آورد تا آن را در مجراي حقيقياش قرار دهد. او امامت حضرت ابيجعفر (امام باقر(ع)) و ابي عبدالله (امام صادق(ع) را تصديق داشست. لكن او اين مطلب را حتي از پيروان خود پنهان نگه ميداشت كه مبادا از اين ناحيه آسيب و ضرري متوجه حضرت صادق(ع) بشود.[140]
در ادامه مامقاني ميافزايد: «اِنّي اعتُبر زيداً ثقةً و اخباره صحاحاً بعد كون خروجه باذنِ الصادق(ع)؛ من زيد را از نظر وثاقت معتبر ميدانم او ثقه است و اخباري را كه نقل فرموده صحيحاند. پس از آن كه معلوم شد خروج و قيام وي به اذن امام صادق(ع) بوده است».[141]
3. از جمله اموري كه ميتواند قرينه و حتّي دليل بر ماذون بودن قيام زيد بن علي(ع) از ناحيه معصوم(ع) باشد و وي هرگز مردم به خود دعوت نكرده است. مجموعه رواياتي است كه از رسول اكرم(ص) و اميرمؤمنان علي(ع) و حضرت سجاد(ع) درباره زيد وارد شده است. بر طبق اين روايات سالها قبل از تولد زيد خبر قيام او داده شده و اين كار مورد تأييد واقع گشته است. از ابوذر غفاري نقل شده است كه روزي به خدمت رسول اكرم(ص) رسيدم، ديدم حضرتش سخت متأثر و گريان است. اين حالت وي مرا هم متأثر و منقلب ساخت. وقتي علت گريه را پرسيدم، رسول خدا(ص) فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه از نسل فرزندم حسين پسري به دنيا ميآيد به نام علي (امام سجاد(ع)) كه وي را در ميان فرشتگان الهي و مقرّبان درگاه حضرت حقّ زينالعابدين خوانند از او فرزندي به وجود ميآيد به نام زيد جسد او را دفن ميكنند. دشمنان بدن او را از قبر بيرون ميآورند و آن را بر روي خاك ميكِشند و سپس در محلي به نام كناسه جسد او را به دار ميزنند و بعد سنگدلان بنياميه بدن را از دار پايين ميآورند و آن را آتش ميزنند، آنگاه سوخته بدن او را به صحرا ميپاشند.[142]
علاوه بر آنچه بيان شد در دهها روايت از احترام كردن امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به زيد مطالب بسياري نقل شده است. در برخي نقلهاست كه امام صادق(ع) را ديدند كه «يُمْسِكُ لزيدِ بنِ عليٍّ بالرِّكابِ و يُسَوِّي ثيٰابَهُ عليٰ السِّرْجِ؛ ركابت اسب را نگه ميداشت كه زيد بن علي(ع) سوار مركب شود و آنگاه كه سوار مركب ميشد لباسهاي او را روي زين اسب مرتّب ميكرد».[143]
آيا با وجود چنين تمجيدهاي كه از زيد بن علي(ع) توسط رسول خدا(ص) و حضرت علي(ع) و ساير حضرات معصومين(ع) شده است ميتوان تصور كرد كه زيد مردم را براي خود ميخوانده و خود ادعاي امامت داشته است و بدون رضايت ائمه اطهار(عليهم السلام) قيام كرده است؟ بديهي است كه چنان تهمتها را به ايشان همان بنياميه و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) زدهاند و آن را هم به خاطر دفع خطر و به خاموشي كشاندن حركتهاي مجاهدان مؤمن بر عليه حكومتهايشان انجام دادهاند.
اين فرزند به مقام شهادت نائل ميآيد.[144] در روايت ديگري هست كه روزي رسول خدا(ص) خطاب به امام حسين(ع) فرمود: «از نسل تو مردي قيام ميكند به نام زيد آنگاه فضايل او را برشمردند و از جمله فرمودند: «او و يارانش در روز قيامت، مقام برتري دارند و بر همه مردم مقدماند، آنان با صورتهاي نوراني و گلگون بدون حساب وارد بهشت ميشوند».[145]
در روايتي كه از امام علي بن ابيطالب(ع) وارد شده است: در آينده مردي از ناحيه يمن ميآيد و بر شما مسلط ميشود... در اين شرايط سخت مردي از خاندان ما قيام ميكند او را ياري كنيد زيرا او مردم را به حقّ ميخواند و قيامش براي نجات شماست. چون مردم در اين باره از رسول خدا(ص) و خود حضرت علي(ع) مطالب ديگري درباره زيد شنيده بودند به محض شنيدن اين سخنان گفتند: مراد حضرت علي(ع) همان زيد است.[146]
از امام حسين(ع) روايت شده است فرمود: «همانا پدرم به من خبر داد كه مردي از ما به نام زيد قيام ميكند و به شهادت ميرسد، پس در آسمان ملك مقرّب و بنيّ مرسلي نيست مگر آنكه با روح او ملاقات ميكند، به خاطر آن افضل آسمان آن را بالا ببرند.[147]
زمينههاي قيام حضرت زيد بن علي
عوامل بسياري را ميتوان به عنوان زمينههاي قيام زيد بن علي(ع) ذكر كرد كه از جمله آنهاست:
1. تعطيل شدن احكام و قوانين اسلام: چون طاغوتهاي آن عصر هر حكم و قانوني را كه مخالف منافع خود و حكومتشان ميديدند زير پا مينهادند وجدانهاي بيدار عده قليلي از مؤمنان كه آگاه به وقايع بودند از اين وضع بسيار ناراحت بود.
2. سردمداران حكومت به بهانه حفظ امنيّت جامعه مردان بافضيلت و مؤمنان آزاده را به بهانههاي مختلف تحت تعقيب قرار داده و آنها را به زندان انداخته مورد آزار و اذيّت قرار ميدادند به گونهاي كه راهي جز مبارزه و قيام براي مردان آزاديخواه باقي نمانده بود.
3. فساد زمامداران: علاوه بر ستم و حكومت با سرنيزه عوامل حكومت به انواع فسق و فجور و عياشي دست ميزدند و از هيچ گناهي رويگردان نميشدند و به علاوه اموال و ثروتهاي مردم را به صورتهاي مختلف به يغما ميبردند و فقر عمومي سرتاسر جامعه را فرا گرفته بود به گونهاي كه گفتهاند: «و الناسُ يَمُوتونَ جُوعاً؛ مردم از گرسنگي ميمردند.»[148] و درباره ظلم و ستم آنها شعبي گفته است: «به خدا سوگند بر روي زمين از آنها جنايتكارتر نديدم.[149]
زيد بن علي(ع) در خلال مسافرتهايش وقتي شام از اوضاع آن را ديد و عملكرد ظالمانه سردمداران را در عرصههاي مختلف اجتماع ميديد بسيار متأثر ميشد. بلي آنان بودند كه هتك حرمت پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) وي را نمودند، فرزندان آنان را كشتند و زنان و دختران ايشان را به اسيري بردند و آشكارا بر خانه خود بياحترامي كردند بر آن تاختند و سنگ زدند و به آتش كشيدند و به مدينة الرسول تاخته مردم آن را قتلعام كرد.[150]
حتي كار را به آنجا رساندند كه مقام خلافت را بالاتر از نبوّت دانستند و امر خليفه ستمگر را از امر و دستور رسول خدا(ص) بالاتر شمردند هرچه آنان امر خليفه ظالمانه و ناحقّ بوده باشد. نقل است عالمنماي مزدوري به نام عبدالله بن صيفي به نزد هشام به عبدالملك آمد و به وي گفت: اي اميرالمؤمنان به نظر شما در ميان خاندان خودت فرستادهات را يا جانشين و خليفهات را بيشتر درست داري؟ وي گفت: خليفه و نايبم را بيشتر دوست دارم. عبدالله گفت: تو خليفه و جانشين خدا در روي زميني و محمد(ص) يك رسول و مأمور بيشتر نبود. آنگاه با بيشرمي افزود: «فانتَ اكرمهم علي الله منه؛ بنابراين مقام تو در نزد خدا برتر از رسول اوست.» هشام به عنوان تصديق كلام اين مزدور خودسري تكان داد و سپس ساكت شد.[151]
زيد بن علي با شنيدن اين قبيل سخنها و ماجراها بود كه گفت: «لو لم اكن الاّٰ انا و ابني اخرجتُ عليه؛ اگر ياوري جز فرزندم نداشته باشم بر ضد اين مرد قيام ميكنم».[152]
4. رفتارهاي هشام بن عبدالملك: هشام و همين خليفه از خاندان اموي مردي هتاك و بيباك و خوشگذران و شهوتران بوده است. او ملّت ستمديده را زير يوغ حكام بنياميه درآورد. به قوانين اسلام بياعتنا بود و علناً مرتكب فسق و فجور ميشد. از هيچ گناهي رويگردان نبود و اغلب اوقات مشغول فسق و فجور بود و شرابخواري ميكرد و نقل است روزي از هفته را براي مجلس شرابش را تعيين كرده بود. او به زرق و برق بسيار اهميت ميداد و به پول و ثروت عشق ميورزيد در دنياپرستي كمتر كسي از خلفاي جور به پاي او ميرسيد... .[153] جنايتهاي بسياري را مرتكب شد و امام باقر(ع) را وي به شهادت رساند. مردم آنچنان از دست وي ناراحت بودند چون مُرد مردم به شادي و پايكوبي پرداختند و شعرهاي هجو بسياري در مرگ او سروده شده است. از جمله آنهاست:
هلكَ الاحول المشوء
جوم و قد ارسل المطر
آن لوچچشم نجس نامبارك به هلاكت رسيد و باران رحمت دوباره باريدن گرفت. پس از او ما آزاد شديم درختان شكوفا گشتند. پس سپاسگزار خداونديم... .[154]
حوادث قبل از قيام زيد بن علي(ع)
پيش از قيام زيد بن علي(ع) وقايعي رخ داد كه آن وقايع در تسريع قيام زيد مؤثر بودند. در اين باره ميتوان به چند حادثه اشاره كرد:
1. برخورد اهانتآميز هشام با زيد: بارها هشام بن عبدالملك با هدف تحقير و توهين زيد را احضار و يا جلب ميكرد و علاوه تهمت و افترا زدن به صورت علني به او توهين مينمود. نقل ميكنند: روزي زيد كه به مجلس هشام وارد شد او به اطرافيانش گفت به زيد جا براي نشستن ندهند تا به او اهانتي شده باشد. اما زيد بيدي نبود كه با اين بادها بلرزد. لذا همان پيش آمد را وسيلهاي براي كوبيدن هشام قرار داده و در همان مجلس خطاب به هشام فرمود: «از خدا بترس و پرهيزگار باش. هشام گفت تو مرا به پرهيزكاري فراميخواني؟ زيد فرمود: در ميان بندگان خدا هيچكس برتر نيست كه ديگران را به تقوا و پاكي وصيت كند و كسي از وصيت شدن به تقوا پست نگردد. پس از خدا بترس. هشام تند شد به زيد گفت: تو آرزوي خلافت، در دل داري اميد به آن بستهاي اما تو را با حكومت چكار؟ تو فرزند كنيزي بيش نيستي. زيد در پاسخ او فرمود: «اي هشام من كساني را والامقامتر پيامبران در نزد خدا نمييابم و حال آن كه اسماعيل پيغمبر خدا كنيززاده بود، اگر اين جهت حاكي از فرومايگي بود، وي به رسالت مبعوث نميگرديد... خلاصه جوابهاي زيد هشام را منكوب كرد. هشام نتوانست خشم خود را فرو برد لذا فرياد زد: «اي دژخيم بيا مبادا اين مرد در ميان لشكريان من بماند... زيد وقتي وضع به اين سان ديد از سخن گفتن بازايستاد و ديد نصيحت كردن هشام فايدهاي ندارد و در حال خارج شدن از مجلس زير لب زمزمه كرد:
«اِنّه لَم يكره قوم قط حرّ السيوف الّا ذلّوا؛ همانا هيچ ملّتي از داغي شمشير نترسيد مگر اينكه پست و زبون و ذليل گشت.» هشام رو به اطرافيان كرد و گفت: «اين خاندان هرگز نابود نميشوند به جانم سوگند خانواده اي كه اين مرد را از خود به جاي گذاشته هرگز منقرض نخواهد شد.[155]
نقل ميكنند پس از اين واقعه زيد بار ديگر تلاش كرد كه در شام با هشام ملاقات ديگري داشته باشد هشام از ورود زيد نگران شد و به او نوشت: «ارجع الي منزلكَ؛ به خانهات برگرد». زيد باز اجازه ديدار خواست هشام مجبور شد كه بپذيرد. زيد ميخواست حجّت را تمام كند هشام را نصيحت كرده از كارهاي زشتي كه انجام ميدهد بازش بدارد ولي او با تكبّر بياعتنايي كرد. اين بار زيد چون خيرخواهيها را بينتيجه ديد سخناني را در قالب اشعار در هنگام خارج شدن از مجلس هشام بيرون كرد كه از آنها برميآيد كه وي تصميم به قيام گرفت چون هشام با گفتار و كردار خود تمام راههاي مسالمتآميز را بست.
2. اهانت هشام به امام باقر(ع): هشام در حضور زيد با بيادبي تمام به امام باقر(ع) جسارت كرد زيد گرچه جواب هشام را داد ولي اين كار هشام زيد را بسيار ناراحت كرد و او را مصممتر ساخت كه براي از بين بردن اين وضع بايد قيام كند.[156]
3. زنداني كردن زيد بن علي(ع): هشام چون از برخوردهايي كه با زيد داشت يقين حاصل كرد كه زيد هرگز دست از مبارزه با او نخواهد كشيد و با احترام و عظمتي كه در نزد مردم دارد چه بسا اگر حركتي كند مردم حجاز و عراق از او پيروي كنند و حكومت اموي را در سراشيب سقوط قرار دهد. لذا زيد را دستگير ساخته و سپس به زندان انداخت. هشام بيش پنج ماه نتوانست او را در زندان نگه دارد. بنابراين او را از زندان آزاد كرد و سپس وي را از شام اخراج كرد.
4. اختلافافكني هشام در بين علويان: هشام براي انيكه علويان را از مبارزه با خود منصرف كند. بين آنها به شيوههاي گوناگون اختلافاندازي كرد تا آنها را به خود مشغول سازد و به علاوه در ديد مردم آنها را مردماني دنياپرست و مالدرست معرفي كند. اين كار هم زيد را بسيار ناراحت ساخت. و تلاش كرد در اين قبيل از اختلافات وارد نشود و حتي بارها از حقّ خود صرفنظر كرد تا طاغوت به هدفي كه در نظر داشت نيابد. علاوه بر اين بارها كارگزاران حكومت توطئهچيني كردند و شكايتهاي ساختگي از زيد درست كردند تا به او توهين كرده و منزلت او را در نظر مردم تنزل دهند اين امور زيد را مصمم ساخت كه مبارزه با هشام و عواملش را شدّت بخشد.
ديدگاه زيد درباره هشام بن عبدالملك
از بررسي وقايع و نقلهاي تاريخي چنين برميآيد كه وقتي زيد بن علي(ع) با امر به معروف و نهي از منكر موفق به تغيير رويه حكومت نكرد و از طرف ديگر با شخصيّت هشام و ماهيت حكومت وي بيش از پيش آشنا شد. به گونهاي كه بر اين باور رسيد كه هشام حتي از يزيد هم جنايتكارتر بود. نقل شده است او روزي در مدينه، وارد مسجد رسول خدا(ص) شد ديد عدهاي نشستهاند در ميان آنها سعد بن ابراهيم (از فرزندان عبدالرحمن بن عوف) هم بود. زيد به آنان فرمود: «شما مردم ضعيفي هستيد و حتي از هل حره هم ناتوانتريد. آنان گفتند: نه چنين نيست. زيد گفت: من شهادت ميدهم كه يزيد از هشام جنايتكارتر نبود شما چه نشستهايد.[157] (قيام نميكنيد).
با توجه به اين نگاه بود كه قيام بر عليه هشام را لازم و ضروري ميدانست و در خطبههاي كه ايراد ميكرد، ظلمها و چپاولها و تعديهاي هشام و عمالش را برملا ميساخت و از مردم ميخواست كه برخيزند و جلو اين همه ظلم و ستم را بگيرند... از جمله در خطبه ضمن نكوهش مردم ساكت ميگويد: «واي بر شما، خداوند جهاد با طاغيان و دشمنان از امت خودتان (ستمگران) را به خاطر ظلم و بيدادگريشان بر شما واجب نموده است و ياري اولياي حق، يعني آنان كه مردم را به سوي خدا و قوانين خدا ميخوانند لازم گردانده است. خداوند ميفرمايد: «پس بايد خدا را ياري كند كه ياريدهنده است و پروردگار قوي و عزيز است. واي بر شما، ما خاندان پيامبر گروهي هستيم كه به خاصر خدا خشمگين ميشويم و جور و ستمگريهايي كه نسبت به ملّت اسلام روا ميدارند تحمل نميكنيم، و امامت و خلافت را خداوند در خاندان ما قرار داده است. واي بر شما، انحرافات حكومت را ببينيد: پيروي هوي و خواهشهاي نفساني، عهدشكني، نماز در غير وقت خود خواند، گرفتن ماليات از غير مستحق آن، حيف و ميل اموال و ثروت عمومي مسلمين، ترسيدن حقوق فقراء و مستمندان، تعطيل قوانين و حدود الهي، پول گرفتن در قِبال آن، رشوهخواري و پارتيبازي و رعايت نورچشميها، خوبان را از صحنه كنار زدن، خيانتكاري و كلاهگذاري و كافران و مجوسان را بر مسلمانان مسلط كردن و ارتش را در اختيار ستم مجهّز نمودن و زندانها را از آزادمردان پر كردن و بيگناهان را تازيانه زدن، كشتن پدر و امر به بديها و جلوگيري از نيكيها بدون آنكه اين دستورها ارتباطي به كتاب خدا و سنت پيامبر داشته باشد. آن وقت سادهلوحان گمان برند كه خداوند اين جنايتكاران را قدرت خلافت داده است و آنان نماينده حقاند و حال آنكه فرمان به خلافت فرمان حقّ صادر ميكنند. و از حقّ جلوگيري مينمايند و پردههاي حقّ را ميدرند و داعيان به خدا و حقگويان را ميكشند، آيا بدتر از اين چنين افراد در نزد خدا و آنان كه افترا به خدا ميبندند كيست؟ آيا از اينها كه مانع قوانين خدايند و در مقابل او طغيان ميكنند خطرناكتر هم هست؟...[158]
حكايتي از زيد در مجلس استاندار كوفه
حضرت زيد از همه فرصتهاي لازم براي بيدارسازي مردم و نكوهش عمّال اموي كه با ستمگر همكاري ميكردند استفاده ميكرد. نقل شده است روزي حضرت زيد بن علي(ع) به مجلس استاندار كوفه آمد. استاندار كه خالد بن عبدالله بود به احترام زيد به پا خاست و با احترام تمام از او استقبال كرد تا زيد نشست از قضا در مجلس يكي از بزرگان يهود حضور داشت. خالد به او گفت: چرا يهوديان تو را بيشتر احترام ميكنند و تو را بر خود مقدم ميدارند. يهودي گفت: چون من از نسل حضرت داود پيامبر هستم. خالد گفت: با چند واسطه فرزند حضرت داود(ع) هستيد؟ آن مردم گفت: به چهل واسطه آنگاه خالد اشاره به زيد بن علي(ع) كرد و گفت: اين زيد بن علي فرزند پيغمبر ماست به سه واسطه. مرد يهودي گفت: پس احترام كن و بزرگ دار اين مردي را خداوند به واسطه او تو را بزرگ كرده است. خالد گفت: من احترام او را بر خودم واجب ميدانم يهودي گفت: اگر راست ميگويي او را بر مسند خويش بنشان و جايت را به او بده.
خالد گفت: من حرفي ندارم اما خليفه هشام بن عبدالملك به اين كار راضي نيست.
مرد يهودي گفت: هشام نميتواند تو را از رضاي خداوند بازدارد و منع كند.
خالد گفت: اي مرد اگر ميخواهي از اين مجلس سالم بيرون بروي ساكت باش. مرد يهودي گفت: تا خداوند نخواهد كسي نميتواند كوچكترين آسيبي به من برساند.
وقتي سخن آن دو به اينجا رسيد حضرت زيد از جاي خود برخاست و اين سخنان را گفت: روشن باد چشم پيامبر خدا(ص) كه يهوديان از اين مردم (بنياميه) بيشتر به او اعتقاد دارند.[159]
بيعتكنندگان با زيد بن علي(ع) در جريان قيام
شخصيتهاي بزرگي با زيد بيعت بستند كه در جريان نهضت ايشان را تا پاي جان ياري كنند. در ميان ايشان فقهاء و محدثان و شعرا و انديشمندان مشهور زيادي به چشم ميخورد. ابوالفرج اصفهاني در كتاب خود فصلي را به ذكر اين افراد اختصاص داده است و از جمله اين افراد است:
1. يحيي بن دينار واسطي: وي از محدثان بود.
2. هارون بن سعد عجلي كوفي: از فقهاي بزرگ كوفه و از علاقهمندان اهل بيت(عليهم السلام) بود. ذهبي در باره وي مينويسد: «صدوقٌ ثقةٌ، لكنه رافضي بغيض؛ وي مردي راستگو و ثقهاي است لكن شيعه است.» مرحوم سيد شرفالدين او را از بزرگان شيعه دانسته است و علامه اميني(ره) او از بزرگان شيعه دانسته كه مورد اعتماد اهل سنت هم بود.[160]
3. محمد بن عبدالرحمن: وي قاضي شهر كوفه بود و از فقهاي معروف به شمار ميرفت. او را مردي درستكار و دانشمند توصيف كردهاند.
4. زبيد بن حارث بن عبدالكريم امامي (ايامي): از محدثن بزرگ كوفه بود. دربارهاش گفتهاند: «كان من عبّاد الكوفه و محدثيها؛ او از پارسايان و محدثان كوفه بود».[161]
5. حجاج بن دينار: او از فقهاء بوده است. وي از امام باقر(ع) روايت كرده است.[162]
6. ابوحصين، عثمان بن عاصم: او از فقهاي معروف است.
7. اعمش سليمان بن مهران كوفي كاهلي: كينه او ابومحمد بود و از محدثان بزرگ كوفه به شمار ميآمد. او يكي از مردان بزرگ شيعه بود كه علماي بزرگ اهل سنت هم از او با احترام و تجليل ياد ميكنند.[163]
8. سليمان بن خالد: وي از اصحاب امام صادق(ع) بوده است و به قرآن بسيار توجه داشته است و يوسف بن عمر دست او را قطع كرد ميگويند وي با اذن امام صادق(ع) در جهاد به همراه زيد شركت كرد.[164]
9. منصور بن معتمر: وي از اصحاب امام صادق(ع) و امام باقر(ع) بوده است. علامه حلي(ره) درباره او ميفرمايد: اين مرد از اصحاب امام باقر(ع) است. اردبيلي در جامع الرواة گفته است: او از راويان اهل سنّت است و كوفي ميباشد.[165]
10. يزيد بن ابيزياد: كنيه او ابوعبدالله است وي از كساني است كه به عنوان داعي مردم را به ياري زيد بن علي(ع) دعوت ميكرد او را محدثان است در كتابهاي اصول كافي و تهذيب شيخ طوسي روايت دارد.[166]
11. قيس بن ربيع: او از جمله كساني است كه با زيد بن علي(ع) بيعت كرد ولي به ياري او نرفت.[167]
گذشته از افراد مذكور، هاشم بن بويد، سلمة بن كميل، ابوهاشم رماني، هلال بن جناب قاضي مدائن، حسن بن سعد، عبده بن كثير جرمي و... هم از جمله افرادي هستند كه با زياد بيعت كردند.
چگونگي وقوع قيام و شهادت زيد بن علي(ع)
زيد بن علي(ع) در ماه شوال سال 120 هجري به قصد قيام بر عليه دستگاه بنياميه وارد كوفه ميشود. او اين كار را مخفيانه انجام ميدهد تا حتي عمّال بنياميه متوجه ورود او به كوفه نميشوند. زيد با اين كار ميخواست هم جان خود و هم جان يارانش را حفظ كند و هم خواست دستگاه حاكم تا لحظه قيام متوجه آن نشود. در هر حال زيد پس از ورود به كوفه در خانه يكي از شيعيان و ارادتمندان به او ساكن ميشود و از آنجا به تحققبخشي اهداف و برنامههايش ميپردازد.
زيد به مدت پنج ماه در كوفه و بصره مردم را به نهضت و قيام و بيعت با خود دعوت كرد. مردم گروهگروه به محل سكونت او به صورت مخفيانه ميآمدند و با او بيعت ميكردند. نقل شده است او با كساني كه با وي بيعت ميكردند ميفرمود: من شما را به كتاب خدا و سنّت رسول الله(ص) دعوت مي كنم كه به آن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد كنيم و از مظلومان و ستمديدگاه دفاع نماييم حقوق از دسترفته خويش را بازيابيم و ثروت مسلمين را با عدالت و تساوي بين آنان تقسيم نماييم، از حريم مقدس خاندان پيامبر دفاع كنيم. آيا با اين شرايط با من بيعت ميكنيد.[168]
بزرگان قبايل و شخصيت مهمّ عراق با زيد بيعت ميكنند و نقل شده است زيد تعدادي از افراد را مأمور ميكند كه نام بيعتكنندگان را در دفتري ثبت كند كه در يك مدّت بسيار كوتاه تعداد بيعتكنندگان بالغ بر پانزده هزار نفر ميرسند. لازم به ذكر است كه زيد افرادي را هم براي دعوت مردم به بيعت با او به شهرهاي ديگر عراق ميفرستد از جمله شخصيّتهاي كه زيد آنها را براي دعوت به بخشهاي مختلف فرستاد به اين شرح است: يزيد بن ابيزياد را به رقه فرستاد. سالم بن ابي الحديد را به سوي زبيد ايامي فرستاد او را به جهاد دعوت كند، وي عبدة بن كثير جرمي و حسن بن سعد را به خراسان رهسپار كرد و عثمان بن عمير را براي دعوت اعمش به خانه او فرستاد و فضيل بن زبير هم مأموريت يافت پيام و نامههاي زيد را به فقها و قضّات برساند و از جمله كساني كه وي او را دعوت كرد ابوحنيفه امام فرقه حنفيها بود...
ابوحنيفه به فضيل بن زبير ميگويد چه كساني از فقهاء و علما به زيد پيوستهاند. او ميگويد: سلمة بن كميل، يزيد بن ابيزياد، هارون بن سعد، هاشم بن يزيد، ابوهاشم رماني و حجاج بن دينار و... ابوحنفيه هم قول همكاري داده در همان مجلس سي هزار درهم پول به وي ميفرستد. در هر حال زيد در جريان نهضت خود به تمام فِرق اسلامي توجه داشت حتي كساني را كه در فكر و عقيده با او تفاوت داشتند دعوت ميكرد و هدف او از اين كار آن بود كه نيروي زيادي فراهم سازد تا بتواند با ارتش عظيم امويان مقابله كند. هدف او از سوي ديگر ايجاد قدرت واحد در جامعه اسلامي بود به اصطلاح ميخواست يك وحدت سياسي عليه حكومت اموي به وجود آورد. به همين منظور او اعتقاد واقعي خود را در مسائل مهم اختلافي در بين فِرق اسلامي مخصوصاً مسئله خلافت مخفي نگه ميداشت چون اگر نظر خود را در اين مسائل علني ميكرد چه بسا خيلي از گروهها حاضر به ياري بنياميه ميشدند ولي زيد را ياري نميكردند و بعدها همين امر سبب پيدايش برخي تفرقهها و اختلافات هم شد. علامه شهيد قاضي نورالله شوشتري مينويسد: «او (زيد بن علي(ع)) به هر راهي كه ممكن بود، ميخواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع كند تا به دفع و نابودي دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد و هر كسي از بدان و خوبان چه سني چه شيعه چه معتزلي و... با او همراه شدند.[169] اما طولي نكشيد بحث در بين اطرافيان زيد به ويژه اطرافيان ساده لوح به اين مسائل كشيده شده برخي گفتند زيد سني است بعضي گفتند شيعه... اختلافها پيدا شد. از سوي ديگر اين حركتهاي انقلابيون و فعاليتهاي زيد عليرغم پنهانكاريها در مواردي علني ميشد. مثلاً ازدحام رفت و آمدها در كوچهها به ويژه در شبها و تجمع انقلابيون در برخي خانهها و مساجد... باعث شد كه گزارشهاي از اين امور به استاندار كوفه از مأمورانشان فرستاده شد و در نتيجه آنها متوجه اين فعاليتها شدند و حتي جاسوسان حكومتي گزارشهايي هم به خود هشام فرستادند. او نامههايي به استاندارش در كوفه نوشت كه زيد و پيروانش را سركوب كند. در بخشي از يك نامه هشام چنين آمده است: ... مردي از بنياميه برايم نوشته كه مردم كوفه دور زيد را گرفتهاند و به او پيوستهاند. من از غفلت و بيخبري تو تعجب ميكنم. زيد در آنجا جايگاه خود را محكم كرده و برايش بيعت ميگيرند. (و تو ساكت نشستهاي) اگر نميتواني او را از كوفه بيرون كني با او بجنگ. به دنبال اين نامه استاندار كوفه با جديّت بيشتر به اوضاع كوفه توجه پيدا كرد. به مأموران خود دستور داد. مخفيگاه زيد و ياران مهمش را شناسايي كنند. حكم بن صلت عامل استاندار در نهايت مخفيگاه زيد را كشف ميكند. خانه اي را كه وي و ياران وفادارش در ان به سر ميبردند محاصره ميشود و در جريان شناساييها دو نفر از ياران زيد را شهيد ميكنند و زيد متوجه ميشود كه دشمن از برنامههاي او آگاه شده است و مجبور شد تا برنامه قيام را تغيير دهد. روز موعود چهارشنبه اول صفر بوده است كه در نتيجه آگاه شدن دشمن از اين برنامه زيد دستور دادن يارانش از كوفه خارج ميشوند و در خارج كوفه سنگربندي كنند. مردم از غيركوفه نظير بصره، مدائن و موصل و خراسان و ري به نهضت پيوسته بودند كه تعداد آنها بالغ بر چهل هزار نفر شده بود... در هر حال وقتي زيد متوجه شد دشمن از طرح قيام آگاه شده است تصميم گرفت براي در امان ماندن حمله غافلگيرانه دشمن هفت روز مانده به آخر محرم چهارشنبه شب از شهر خارج شوند و در خارج كوفه مهياي جنگ باشند.
آنان قيام را شروع ميكنند و از سوي ديگر دشمن هم يك روز قبل از قيام زيد در شهر كوفه اعلام حكومت نظامي ميكند همه مردم را در مسجد كوفه جمع ميكنند و شهر را به كنترل خود درميآورند.
و مأموران حكومت جار ميزنند كه: هركس از عرب و غيرعرب را امشب در حركت و بيرون رفتن بيابيم خون و مال او هدر است. همه به مسجد اعظم بياييد... به دنبال اين اعلان بسياري افراد ترسو و بزدل روحيه خود را باختند و دست از ياري زيد كشيدند. مأموران حكومت مردم را در مسجد كوفه محاصره كردند آنگاه يوسف بن عمر به حكم بن صلت دستور داد كه مخفيگاه زيد را محاصره كند و او را دستگير نمايد اگر زيد مقاومت كرد با او بجنگد.[170]
مأموران خانه به خانه جستوجوي زيد پرداختند. زيد با يارانش آن شب را در بيابانهاي اطراف كوفه به سر بردند و آماده نبرد شدند. در عين حال كه از خيانت مردم كوفه هم كه دست از ياري او كشيدند بسيار ناراحت بودند. از آن چهل هزار نفري كه با او بيعت كرده بودند اكنون حدود دويست و هجده نفر با وي باقي مانده بودند. بالاخره روز شهادت فرا ميرسد. نقل ميكنند زيد رو به اطرافيان خود كرد و گفت: كجايند آن كساني كه با ما بيعت كردند؟ حاضران جواب داد آنها را در مسجد مأموران حكومت محاصره كردهاند. زيد در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند اين كار براي آنها كه با ما بيعت كردند نميتواند عذر و بهانه باشد».[171]
بالاخره صبح روز حمله فرا ميرسد ياران (زيد كه برخي تعداد آنها را دويست و هجده نفر و بعضي صد و پنجاه نفر و برخي ديگر پانصد نفر ذكر كردهاند) آماده كارزار ميشوند.
بنا بر قول معروف در همان روز چهارشنبه اول صفر ماه سال 121 هجري قمري نبرد خونين بين زيد و يارانش و سربازان حكومتي آغاز ميگردد. زيد لشكر خود را به سوي شهر به حركت درميآورد. زيد بن علي(ع) در محلي به نام جبانه سالم مستقر ميشود و از آنجا مردان مسلح را به ميدان جنگ گسيل ميدارد و در نخستين روز نبرد با تدبيري كه زيد انديشيده بود شكستي سخت به دشمن ميدهند در محلههاي مختلف سربازان حكومتي را وادار به عقبنشيني ميكنند. اما يوسف بن عمر استاندار كوفه هر لحظه از اطراف كوفه سربازان جديدي را وارد صحنه ميكرد. اما با هر سختي بود لشكريان زيد خود را به مسجد كوفه ميرسانند و به مردم محاصره شده در مسجد اعلام ميكنند از مسجد بيرون بيايند و طبق بيعتي كه با زيد بستهاند او را ياري كنند اما مردم دنيادوست و بيوفا از جان خود ترسيده از پيوستن به زيد خودداري ميكنند. نبردها تا شب ادامه مييابد. در اين روز پيروزيهاي بزرگي نصيب سربازان زيد ميشود تا شب فرا ميرسد دشمن تجديدقوا ميكند.
سپيدهدم روز پنجشنبه دوم صفر 121ه .ق زيد بن علي(ع) باز با ياران اندك خود به جنگ ادامه ميدهند لحظه ـ لحظه كار سخت ميشود. دوستان اندك ولي وفادار زيد يكي پس از ديگري به شهادت ميرسند. عصر پنجشنبه رزمندگان انقلابي عليرغم خستگيهاي دو شبانهروز به نبرد ادامه ميدهند و به قلب سپاه دشمن ميزنند صفوف آنها را به هم ميريزند. آنان را تا محله بني سليم كوفه عقب ميرانند. دشمن وحشت ميكند تيراندازان بسياري را فراهم ميكند چون در نبرد رودرو شكست ميخورد از راه تيرباران كردن انقلابيون به جنگ ادامه ميدهند چند تا از اين تيرها به زيد اصابت ميكند و اسب به زمين ميافتد يارانش او را به منزلي ميرسانند تا او را مداوا كنند زيد در آن لحظات سخت چشم خود را باز ميكند و نخست به ياران خود دعا ميكند. از خداوند ميخواهد كه بهترين پاداشها را به ايشان عنايت كند و آنگاه به فرزند بزرگوارش يحيي ميفرمايد: «فرزندم تو با اين گروه تبهكار (بنياميه) مبارزه كن، به خدا سوگند ياد ميكنم تو بر حقي و آنان باطلاند. هركس كه در ركاب تو شهيد شود اهل بهشت است در مقابل دشمنان آنها اهل دوزخند.
آنها طبيب ميآورند او ميخواهد تير را از پيشاني زيد خارج كند. در همان لحظه بيرون كشيدن تير از پيشاني او جان به جان آفرين تسليم ميكند و به شهادت ميرسد. بنابراين به دنبال دو روز جهاد با بنياميه در روز جمعه سوم صفر سال 121ه .ق زيد بن علي(ع) در سن 42 سالگي به شهادت ميرسد.[172]
در حركتهاي حقطلبانه شكست معني ندارد، چون همه آنها با هدف انجام تكليف به انجام ميرسند. لذا به هر سرنوشتي بيانجامد پيروزي به حساب ميآيند برا اين اساس قيام زيد آثار و بركاتي داشت كه با توجه به آنها نميتوان آن را يك قيام شكست خورده دانست. به عبارت ديگر ميتوان گفت از آنجا كه قيام زيد در راستاي به انجام رساند يك وظيفه ديني انجام گرفت هرگامي در عمل به تكليف همراه با پيروزي واقعي است هرچند در ظاهر چنان به نظر نرسد. قيام زيد همانند نهضت امام حسين(ع) گرچه به شهادت وي منتهي شد ولي همان شهادت پيروزي بسيار بزرگي بود. اگر رهآورد قيام زيد را در دو امر منحصر بدانيم يعني زمينهسازي براي قيامهاي ديگري بر ضد حكومت هاي جور نظير قيام فرزند بزرگوارش يحيي و قيام خراسان كه در نهايت منجر به سقوط حكومت امويان گرديد اين امر پيروزي بسيار بابركتي بود. با اين همه به نظر ميرسد شرايط مساعدي كه قبل از قيام زيد وجود داشت نبايد اين قيام به شهادت زيد و يارانش منتهي ميشد بلكه بايد موفقيت بسيارهاي ديگر را در پي ميآورد حال بايد ديد چه عواملي مانع آن موفقيت شد. در اين باره به علل چندي اشاره شده است از جمله آنهاست:
1. وجود نيروهاي فراوان ارتش شام در كوفه
حكومت اموي همواره به عراق به خصوص كوفه كه قلب كشور وسيع اسلامي محسوب ميشد توجه ويژهاي داشت و اين به دو جهت بود.
الف) در آن روزگار كوفه يك مركز مهم جمعيتي و اقتصادي بود از ناحيههاي خوب كشاورزي و دامداري و باغداري و... به حساب ميآمد و سران و عمال حكومت اموي اموال فراواني را به عنوان (بيتالمال) از عراق به دمشق منتقل ميكردند. بنابراين برخي روايات در عصر حكومت معاويه از كوفه و نواحي اطراف آن سالانه بيش از پنجاه ميليون درهم به خزانه حكومتي واريز ميشد و يا نقل شده است اموالي كه در زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز اموي از عراق به خزانه دولت ريخته ميشد ارزشي بالغ بر يك صد و بيست و چهار ميليون درهم داشت.
ب) كوفه مركز حكومت حضرت علي(ع) و امام حسن مجتبي(ع) و همينطور مركز قيام نهضت عاشورا و هميشه حركتهاي سياسي مبتني بر مخالفت با حكومت اموي در اين مكان ريشه داشت. لذا امويان براي سركوب نيروهاي مخالف حكومت خود هميشه ارتشي مجهّز براي كوفه تهيه ميديدند كه اغلب نيروهاي اين ارتش از مردمان شام بود و گذشته از آن عراق به ويژه كوفه داراي موقعيت سوق الجيشي و نظامي براي نفوذ در شرق مملكت اسلامي آن روز بود و همواره نيروهاي تازه نفس براي سركوب حركتهاي انقلابي نظير قيام علويان و... يا انجام حركتهاي نفوذي در مناطق شرقي در كوفه به صورت آمادهباش حضور داشتند. وجود چنان لشكري در كوفه به هنگام وقوع قيام زيد يكي از عوامل مهم سركوب انقلابيون به حساب ميآيد به علاوه موقعي كه هشام از بيعت مردم با زيد بن علي(ع) اطلاع يافت نيروهاي بسيار ديگري را نيز به كوفه گسيل داشت تا به عنوان نيروهاي كمكي به لشكريان موجود در عراق مددرساني كنند اين امر سبب شد عليرغم پيروزيهاي چشمگيري كه در روزهاي اول و دوم نصيب زيد و ياران او شد آنان نتوانند در مقابل انبوه اين قبيل از نيروهاي اموي دوام بياورند در نتيجه طولي نكشيد كه سركوب شده و درهم شكستند.
سبب ديگري كه براي شكست نهضت زيد بيان شده است آن كه دشمن عوامل نفوذي و جاسوسان بسياري را در ميان ياران زيد و افراد و انقلابي وارد ساخته بود كه آنها لحظه به لحظه جريان در حال انجام را به حكومت اموي گزارش ميدادند و ضمن شناسايي نقاط قوّت و ضعف مردمان انقلابي از راه به كار بستن شيوههاي مختلف به اين نهضت ضربه وارد ميساختند. نقل شده است كه والي عراق با به كارگيري همين جاسوسها بود كه از برنامههاي در دست انجام انقلابيون پيش از انجام آنها خبردار ميشد و از مخفيگاههاي ياران برجسته زيد آگاهي پيدا ميكرد و در فرصتهاي مناسب چهرههاي تأثيرگذار را قبل از هر اقدامي دستگير ميساخت و همينطور از مقدار امكانات و كم و كيف اقدامات شخصيتهاي معروفي كه انقلابيون را به روشهاي گوناگون مورد حمايت قرار ميدادند اطلاع پيدا ميكرد و حتي نقل شده است از زمان خروج و قيام زيد و يارانش خبردار شده بودند و از پيش اقدامات و نيروهاي كافي براي مقابله با قيام را فراهم ديده بودند و با آمادگي كامل در كمين بودند كه به محض قيام تمام ياران نهضت را به قتل برسانند. وقتي زيد هم متوجه شد به ناچار دستور داد يارانش زودتر از وقت مقرر قيام كنند.[173]
از آنجا كه پس از رحلت رسول اكرم(ص) در مسئله خلافت اختلافاتي در بين مسلمانان پيدا شده بود دشمنان هميشه در برهههاي حساس از طريق دامن زدن به اين مسئله و طرح مجدد و مغرضانه آن در بين مسلمانان اهداف خود را دنبال كرده و از تحقق يافتن نهضت و حركتهاي روشنگرانه جلوگيري به عمل ميآورند. بر اين اساس در جريان قيام زيد وقتي دشمنان ديدند زيد از طريقِ بسيج نيروهاي بسياري از ميان فرقههاي مختلف مسلمان زمينه را براي مقابله با حكومت اموي را فراهم ميسازد. سردمداران اموي از طريق به كارگيري عوامل نفوذي خود به تحريك افراد ناآگاه پرداختند. از جمله كارهايي كه آنها انجام دادند اين بود كه با طرح مسئله خلافت و جانشيني رسول اكرم(ص) به تحريك عواطف فرقههاي مختلف پرداختند. عدهاي مجدداً جانشيني حضرت علي(ع) و اولاد ايشان را مطرح كردند و در مقابل عدهاي ديگر آن را حق قريش ذكر كردند. خواه شيعه باشند يا از اهل تسنن. و گروهي هردو ديدگاه قبلي را ردّ كردند و بيان نمودند بايد خليفه را مردم خودشان انتخاب كنند. گرچه زيد بن علي(ع) خود با دقت نظر و تيزبيني ذاتي كه داشت به گونهاي موضعگيري ميكرد كه هيچگونه بهانهاي به دست پيروان فرقههاي مختلف اسلامي داده نشود اما دشمن از طريق به كارگيري ايادي زيرك خود و مسلمانان سادهلوح حتي خود زيد بن علي(ع) را تنگنا قرار ميدادند. آنها با تحريك افراد و طرح سؤالات مختلف در زمينه جانشيني پيامبر اكرم(ص) به اختلافات گذشته دامن ميزدند. نقل شده حتي كار را به جايي رساندند از خود زيد پرسيدند به نظر شما از ميان اصحاب رسول خدا(ص) علي(ع) افضل بود يا ابوبكر و عمر... . اما آنها واقعاً به دنبال تشخيص حق نبودند بلكه ميخواستند پيروان فرقههاي مختلف اسلامي را رودرروي هم قرار دهند و در جبهه ياران زيد بن علي(ع) اختلاف و تشتت ايجاد كنند. زيد كاملاً به اين مسئله واقف بود لذا به گونهاي جواب داد كه تا حد ممكن احساسات هيچ گروهي تحريك نشود اما همين امر سبب شد كه عدهاي افراد مغرض يا سادهلوح با پافشاريهايي كه انجام دادند سبب بروز اختلافها شدند و در نتيجه در صف ياران زيد اختلاف به وجود آمد. عدهاي دست از ياري زيد برداشتند و براي ادامه همكاري با زيد شرطهايي گذاشتند از جمله برداشت از خلفاي راشدين و... طولي نكشيد كه اين مسئله باعث ايجاد تفرقه در ميان انقلابيون شد و عده بسياري از آنها از همراهي با زيد روي برگرداندند و اين امر سبب تضعيف جبهه انقلابيون به نفع حكمرانان اموي شد كه در نهايت به شكست نهضت زيد منتهي شد.
در تبيين علّتهاي شكست زيد بن علي(ع) از جمله يكي از علل را بيوفايي مردم كوفه ذكر كردهاند. توضيح آن كه گرچه مردم كوفه به صورت هاي مختلف براي زيد اطمينان داده بودند كه از وي حمايت كنند. اما وقتي موضوع قيام جديتر شد و حكومت اموي شروع به سركوب ياران زيد كرد. كمكم مردم كوفه عقبنشيني كردند. نقل شده است روزي يكي از فقهاي معروف كوفه به نام اعمش وقتي كه زيد او را به ياري خود فراخواند عرض كرد: فدايت شوم من به اين مردم اعتماد ندارم (اين افرادي كه قول ياري به تو دادهاند قابل اعتماد نيستند) لذا اگر تنها سيصد نفر از اين مردم را در قول خود صادق ميديدم به تو ميپيوستم و قيام را پيش ميبردم.[174]
از قضا پيشبيني اعمش درست از آب درآمد. كساني چون اَنس بن عمرو ازدي از مردان بانفوذ كوفه و همينطور قيس بن ربيع از مشاهير كوفه و... كه بنابر قولي دست بيعت با زيد داده بودند به محض احساس خطر از معركه خود را كنار كشيدند و عهد و پيمان خويش را به فراموشي سپردند... عيسي فرزند زيد وقتي اين وضع را ديد در اشاره به آن بيوفايي و نيرنگ فرمود: من جايي براي اعتماد و اطمينان بر وفاي به عهد اين مردم در هنگام نبرد نميبينم.[175]
نقل ميكنند وقتي حضرت زيد متوجه شد كه مردم كوفه به ويژه سران آن به وعدههاي خود عمل نكردند و از او روي برگرداند فرمود: بالاخره اين مردم كاري را كه نبايد ميكردند انجام دادند (از ياري ما دست برداشتند) ولي براي ما خداوند كفايت ميكند و سپس به نصر بن خزيمه (كه از ياران فداكار وي بود چنين فرمود: يا نصر أَتخاف ان يكونوا فعلوها حسينيةً؛ آيا ترس آن داري كه اين قوم همانگونه كه با امام حسين(ع) رفتار كردند با ما نيز چنان كنند؟[176] (يعني نترس ما چون خدا را داريم و براي او قيام كردهايم خداوند براي ما كفايت ميكند)
آري مردم سست عنصر بيوفاي كوفه وقتي ديدند يوسف بن عمر به نماينده خود حكم بن صلت دستور داد مردم را قبل هرگونه اقدام در مسجد محاصره كند. مردم يكي پس از ديگري صحنه را ترك كردند و حتي روايت شده است وقتي زيد به همراه گروهي از ياران وفادارش به سمت مسجد محل اجتماع مردم پيشروي كرد تا جلو محاصره نيروهاي حكومتي را بگيرد هنگامي كه به مسجد رسيد و آن را به محاصره درآورد و مردم را از محاصره نيروهاي دشمن درآورد و به آنان اعلان كرد كه به او و اطرافيانش بپيوندند و بر عليه حكومت جائر قيام كنند. آنها به خواسته او پاسخي ندادند و به بهانه اين كه نيروهاي نظامي حكومت ممكن است به آنان آسيب برسانند خود را از معركه دور ساختند و زيد و يارانش را تنها گذاشتند به اين ترتيب اين عمل مردم كوفه و سردمداران آن از جمله علل شكست نهضت زيد شد.
همزمان با فعاليتهاي زيد بن علي(ع) بر عليه حكومت امويان گروههاي مخفي ديگري هم بر عليه حكومت اموي كارهاي مبارزاتي انجام ميدادند. يكي از اين گروههاي بنيعباس و طرفداران آنها بود. توضيح آن كه محمد بن علي بن عبدالله بن عباس اولين شخصيتي بود كه به منظور روي كار آمدن بنيعباس با حكومت وقت به مبارزه برخاست و به شيوههاي مختلف اقداماتي را بر عليه حكومت انجام داد. يكي از پايگاههاي مهم اين گروه كوفه بود. به گونهاي دعوتگران عباسيان مردم را در كوفه به اقدام بر عليه حكومت فرا ميخواندند. نقل شده است وقتي در سال 120 هجري زيد بن علي(ع) با هدف قيام بر عليه بنياميه به كوفه آمد در آغاز با استقبال گرم مردم روبهرو شد. چون زمينه مخالفت با بنياميه قبلاً توسط طرفداران بنيعباس فراهم شده بود. در واقع با آمدن زيد به كوفه دو نيروي قوي و مصمم انقلابي در كوفه بر عليه حكومت بنياميه متحد شدند. چون اين دو گروه در هدف سرنگونسازي بنياميه مشترك بودند. اما وقتي مردم به زيد بن علي(ع) و طرفدارانش بيشتر توجه كردند و با اين عمل خود نشان دادند كه آنها علاقمندند كه علويان زمام امور را در دست بگيرند رهبران بنيعباس يقين كردند كه با وجود زيد مردم هرگز از حكومت آنها استقبال نخواهند كرد. لذا آنها در آن موقعيت حساس از مبارزه با بنياميه دست كشيدند و در عوض شروع كردند به بدبين كردن مردم نسبت به زيد و حركتي كه انجام ميداد. اين كار آنها موجب تضعيف جبهه انقلاب و تقويت قدرت حاكم شد. نقل شده است در اين راستا محمد بن علي عباسي از بكير بن ماهان كه از بزرگان عراق بود خواست كه با تبليغ، مردم را از كنار زيد پراكنده سازند و از اين رهگذر جلو پيروزي زيد را بگيرد. به دنبال اين خواست بُكير به كوفه آمد و به ياران خود و طرفداران بنيعباس گفت: در خانههاي خود سكونت كنيد و از ياران زيد و معاشرت با آنها خودداري كنيد... .[177] باز گفته شده است كه وقتي بكير بن ماهان خبردار شد كه زيد بن علي(ع) قيام خود بر عليه بنياميه شروع كرده است. به اطرافيان و پيروان خود دستور داد كه همه از كوفه بيرون روند و عازم حيره شوند. چون احتمال ميداد كه اگر آنها با قيام زيد روبهرو شوند امكان دارد بسياري از آنها به زيد و اطرافيانش ملحق گردند و زمينه پيروزي زيد را بيشتر فراهم سازند. اين مردم كوفه را ترك كردند و در حيره سكونت كردند وقتي خبردار شدند كه قيام زيد به شكست انجاميد و حضرت زيد بن علي(ع) به شهادت رسيد كمكم به كوفه بازگشتند. بنابر آنچه بيان شد دست از مبارزه برداشتن بنيعباس و طرفدارانشان از ياري زيد و تفرقهافكنيشان در بين مردمان انقلابي باعث شد كه جبهه انقلابيون تضعيف گشت و حكومت اموي تجديدقوا كرد و توانست بر ياران زيد غلبه كند و از پيروزي انقلاب جلوگيري به عمل آورد. اينگونه بود كه عباسيان يكي از عوامل شكست قيام زيد محسوب شدند.
6. عدم امكان حمايت آشكار امام صادق(ع) از قيام زيد بن علي(ع)
با توجه به شرايطي كه امام صادق(ع) در آن واقع شده بود نه اين امكان براي امام صادق(ع) وجود داشت كه به صورت علني از نهضت زيد حمايت كند و نه براي زيد ميسر بود كه رهبري قيام را امام صادق(ع) معرفي كند. موقعيت به گونهاي بود كه زيد مجبور بود اعتقاد خود نسبت به امامت ائمه اطهار(عليهم السلام) و من جمله امام صادق(ع) را پنهان سازد اين كار به دو جهت بود.
1. حفظ جان امام صادق(ع) و عدم ايجاد سوءظن حكومت اموي بر عليه امام(ع).
2. حفظ وحدت بين همراهان نهضت چون در آن زمان افراد بسياري از جمله در ميان فقهاء بودند كه مشيشان از شيوه و مشي امام صادق(ع) جدا بود و اگر آنان متوجه ميشدند هدف زيد اين است كه رهبري جامعه اسلامي پس از سرنگوني بنياميه بر عهده امام صادق(ع) باشد و خلافت حق ائمه اطهار(عليهم السلام) است. اين گروه و پيروانشان بدون ترتيب از زيد بن علي(ع) جدا ميگشتند و هرگز حاضر به كمك نهضت نميشدند. لذا زيد هرگز از امام صادق(ع) سخني به ميان نميآورد و همواره اين عبارت را به ياران خود ميفرمود: كه من شما را به رضاي آل محمد فرا ميخوانم. اين امر هم يك اثر منفي درپي داشت آن اينكه جمعي از پيروان زيد كه از شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) بودند و به امامت امام صادق(ع) در آن عصر معتقد بودند دچار اين سوءظن شدند كه زيد بن علي(ع) خود را بر امام صادق(ع) مقدّم ميدارد و مردم را به امامت خويش فرا ميخواند لذا اين گروه از زيد كنارهگيري كردند و از سوي ديگر عدهاي از ياران زيد هم به غلط قائل به امامت زيد شدند و اين دو مسئله خود باعث برخي اختلافات و حتي تفرقه و درگيريها شد كه در نهايت در كنار ساير علل شكست قيام زيد از اسباب عدم پيروزي اين نهضت به حساب ميآيد.
از آنجا كه تمام حركتهاي حقطلبانه در حدّ خود رهآوردهايي دارد قيام زيد بن علي(ع) هم دستآورهاي بسياري داشت كه از جمله آنها ميتوان به اموري اشاره كرد:
1. تأثير در نابودي حكومت ستمگرانه بنياميه: از مهمترين آثار قيام زيد زوال حكومت بنياميه است. امام صادق(ع) بنا بر نقل محمد حلبي فرمودند: «خاندان ابوسفيان [امام] حسين(ع) را كشتند خداوند هم ملك و حكومت را از آنان گرفت و هشام زيد را كشت، خداوند هم در عوض حكومت وي را زايل ساخت و وليد يحيي بن زيد را كشت، خداوند هم در مقابل حكومت او را نابود ساخت.[178] و در مورد تأثير بالخصوص قيام زيد بن علي(ع) ميفرمايد: «إِنَّ الله عزَّ ذِكْرُهُ اَذِنَ في هلاكِ بني اُميِّه بَعْدَ اِحْوٰاقِهمْ زيداً بِسَبْعَةِ اَيّامٍ؛ خداوند هفت روز بعد از آن كه بنياميه جسد زيد را به آتش سوزاندند، اذن هلاك آنان را داد.[179] بر طبق روايتها بنياميه هفت سال بعد از سوزاندن بدن زيد سقوط كردند.
2. بيداري و حركت مردم: تمام حركتهاي برحقّ تأثير بر بيداري تودههاي مردم دارند. بر اين اساس قيام زيد بن علي(ع) نيز به بيداري و حركت مردم كمك كرد. يعقوبي در اين باره مينويسد: «لَمّا قُتِلَ زيدٌ تحركَّتْ الشيعةُ بخراسان؛ بعد از به شهادت رسيدن زيد شيعيان خراسان به حركت و جنبش درآمدند و روز به روز اين حركت سرعت گرفت و «جعلوا بذكرون الناس افعال بنياميّة؛ و مرتب شروع به بيان و افشاء جنايات و زشتكاريهاي بنياميّه و ستمهايي كه آنها به خاندان پيامبر اكرم(ص) روا داشتند. به گونهاي «حتي لم يبق بلدا الاّٰ فتيٰ فيه هذا الخبر؛ ديگر جايي نبود كه از جنايات بنياميّه بيخبر باشند و شيعيان و انقلابيون شديداً بر ضد حكومت اموي دست به كار شدند، مردم حالت عجيبي پيدا كردند، حوادث بزرگ و مهمّي روي ميداد.[180]
در برخي نقلهاست كه پس از شهادت زيد مردم خراسان به صورت علني حكام از اموي اظهار نفرت و انزجار ميكردند و از خاندان رسول خدا(ص) بالاخص زيد و يحيي قدرداني به عمل ميآوردند و يكي از نشانههاي محبّت آنان به اين خاندان آن بود كه نقل شده: «لَمْ يلد لهم ولداً في تلكَ السنّة الّا اَسمُوُه زيداً و يحيي؛ در آن سال براي آنها هر نوزداري متولد ميشد نام او را زيد يا يحيي ميگذاشتند.» مطلب ديگري كه پس از شهادت زيد رخ داد لباس سياه به عنوان لباس عزا مرسوم گشت. مردم به عنوان عزاداري بر زيد و فرزندش يحيي لباس سياه پوشيدند و سياهجامگان خراسان به وجود آمدند و اين لباس مظهر مبارزه و ضديّت با بنياميّه گشت. به گونهاي كه هركس سياهپوش بود طرفدار حكومت عدل و دشمن بنياميه شناخته ميشد و بنيعباس و انقلابيون علوي و سادات هاشمي به احترام شخصيّت زيد و فرزندش يحيي و به پاس فداكاري آن دو لباس سياه را از تن بيرون نياوردند و اين لباس سياه خود شعاري شد براي كساني كه در جبهه مخالف حكومت بنياميه قرار داشتند... بر اين اساس سياهجامگان خراسان به آن دسته از انقلابيوني گفته ميشد كه بعد از شهادت زيد بن علي(ع) در ركاب يحيي بن زيد جنگيدند و بعد از كشته شدن يحيي اين لباس را از تن بيرون نياوردند...
همانطور كه ذكر شده است «فتكون قوي الزيديه هي الاساس لارتكاز الثورة العبّاسيّة؛ نيروي هواخواه زيد بن علي(ع) اساس به ثمر رسيدن انقلاب عباسيان شد...» اما پيروان زيد و يحيي اين را نميخواستند يعني هدف آنها به حكومت رسيدن بنيعباس نبود بلكه هدفشان سرنگوني بنياميه اقامه عدل و داد و بر پايه كتاب و سنت و رهبري اين دولت به عهده (رضاي آل محمد(ص)) را ميخواستند كه مقصودشان امام معصوم عصر يعني حضرت صادق(ع) بود... اما بنيعباس روي كار آمدند آنها اين پيروزي را مرهون زيد و پسرش يحيي بودند...
3. انتقام از برخي ستمگران اموي: بسياري از شخصيتهاي اموي به دنبال قيام زيد و يحيي بن زيد و حركتهاي مردم به دست انقلابيون كشته شدند و اين كار در اثر شركت آنها در جنايات قبليشان بود. انتقامگيري از اين اشخاص كه در جريان قيام عاشورا و قيام زيد و يحيي مرتكب جنايات شده بود از ديگر رهآورهاي قيام زيد بن علي(ع) و يحيي بن زيد به حساب ميآيد...
گروهي از مسلمانان به امامت زيد بن علي(ع) معتقد شدند در حالي خود وي هرگز چنان ادعايي نداشت او امامت در عصر خويش از آن برادر بزرگوارش امام باقر(ع) و پس از وي از آن امام صادق(ع) ميدانست در هر حال امروزه پيروان زيد بن علي كه به زيديه معروفاند به چندين ميليون نفر ميرسند كه اكثر آنها در يمن، حجاز، سوريه، لبنان، عراق، مصر و... و كشورهاي آفريقايي به سر ميبرند.
عبدالعزيز بن اسحاق يكي از بزرگان زيديه درباره اعتقاد زيديه به زيد چنين مينويسد:
زيد بن علي امام ماست، او در راه حق جهاد كرد و مردم را به سوي خدا فراخواند او ناصح دين و سرور اهل زمانش بود و عزيزترين وجود همعصرانش به شمار ميرفت. او امام خاندان نبوّت در عصر خودش بود. خداوند باب علم را براي او گشود او علوم خود را از پدر بزرگوارش زينالعابدين فرا گرفت و از جابر بن عبدالله انصاري استفادههاي علمي كرد. و زماني از [امام] جعفر صادق(ع) حال عموي بزرگوارش را پرسيدند در جواب فرمود: او (زيد بن علي(ع)) در ميان ما بهترين فرد در قرائت كتاب خدا و فقه در دين و صله رحم بود. خداوند چون او كسي را براي دنيا و آخرت ما نگذاشت.[181]
از برادر زيد (امام باقر(ع)) پرسيدند كه زيد چگونه فردي است؟ فرمود: احاطه علمي زيد از همه بيشتر بود. در ادامه عبدالعزيز با استناد به اين جمله ميگويد: اين اعتراف درستي است كه [امام] باقر زيد را اعلم و افضل از خويش ميداند. پس گمان تو به چنين فردي كه باقر(ع) با آن علم و فضل و دانش او را برتر از خويش ميداند چيست؟[182] اين نويسنده در ادامه به فضايلي كه در روايات از رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) درباره زيد آمده است اشاره ميكند با اينكه آنها فضل و تقواي زيد دلالت صريح دارند ولي به امامت ايشان اصلاً دلالت ندارند وي آنها را دليل بر امامت زيد دانسته است.[183]
در چگونگي تقسيم فرقههاي اسلامي در بين علما اختلافاتي هست. بر اين اساس در نوع تقسيم و تعداد فرقههاي زيديه در بين انديشمندان اختلافنظرهايي به چشم ميخورد. اشعري گفته است طايفه زيديه به شش فرقه تقسيم ميشوند.[184] مسعودي آنها را هشت فرقه دانسته است.[185] بغدادي آنها را تنها سه فرقه ميداند.[186] و برسي زيديه را پانزده فرقه ذكر ميكند.[187] و... برخي از فرق طايفه زيديه به اين شرحاند:
1. جاروديه: پيروان ابي الجارود زياد بن منذر همداني كه او خود از اصحاب امام باقر(ع) بود وقتي زيد بن علي(ع) قيام كرد قائل به امامت زيد شد و از امام باقر(ع) جدا گشت. اين فرقه داراي طوايفي است: محمديه، طالقانيه، عمريّه، حسنيّه،... .
2. سليمانيه: اين طايفه پيروان سليمان بن جريرند. اين دسته معتقدند كه امامت به شوراي امّت محول شده است. امت صلاح ديد كه پس از رسول ابوبكر به خلافت برگزيده شود. اين گروه عثمان به جهت برخي اعمالش كافر ميدانند.[188]
3. بتريه: اصحاب كثيرالنواء ملقّب به ابتر را بتريه ميگويند در وجه تسميه آنها گفته شده است اين افراد به خدمت امام باقر(ع) رسيدند و عرضه داشتند: ما علي(ع) و حسن(ع) و حسين(ع) را دوست داريم و از دشمنان آنان بري ميباشيم. امام فرمود: بلي درست است بعد گفتند: ابوبكر و عمر را دوست داريم و از دشمنان آنها بيزاريم در اين هنگام زيد بن علي(ع) كه در جلسه بود رو به ايشان كرده فرمود: «آيا از فاطمه(س) تبرّي ميجوييد؟ شما از ما جدا و منقطع شديد، خداوند شما را قطع كند از آن جلسه به بعد آنها را بتريه گفتند برخي بتري را لقب مغيره بن سعد ميدانند.[189]
4. صالحيه: گروهي كه پيرو حسن بن صالح بن حيّ ميباشند. ابونعيم درباره حسن بن صالح مينويسد: هشتصد محدث را ملاقات كردم و از حسن بن صالح برتر كسي را نديدم. از وي آثار فراواني به جاي مانده همانند كتابي در توحيد، در امامت علي(ع) كتابي جامع در فقه وي در سال 167ه .ق درگذشت. عيسي بن زيد در دوران نهانزيستي در خانه وي پنهان شد و دختر او را به همسري برگزيد.
معتقدند علي(ع) خود خلافت را به آنان واگذار كرد و با آن دو بيعت كرد بدون اكراه و اجبار آنان قائل به امامت افضل و از همه هستند.
5. قاسميه: آنان پيروان يحيي بن حسين بن قاسم معروف به «رسي» (متوفاي 298ه .ق) ميباشند. بعضي قاسميه را به قاسم بن ابراهيم نسبت دادهاند. نشوان بن سعيد حميري ميگويد: زيديه يمن اكثراً در فرقه جاروديه هستند نه قاسميه.[190]
قاسميّه در مواردي و رساله امامت با ساير فرقه زيديه اختلافنظر دارند. آنان ميگويند: امام بايد از طريق نصّ تعيين شود يعني خداوند به وسيله پيامبرش او را به امامت منصوب كند. لذا امامت را حق علي(ع) ميدانند و استدلال به مسئله غديرخم ميكنند. معتقدند پيامبر(ص) نسبت به علي(ع) وصيت كرد.
6. يعقوبيّه: پيروان يعقوباند. آنان به رجعت قائل نيستند.[191]
7. نعيميه: اصحاب نعيم يماني را گويند امامت را ايشان حق علي(ع) ميدانند و خطاي امت را در سپردن خلافت به ديگران را قابل اغماض و بخشش ميدانند.[192]
8. مطرفيّه: اين گروه معتقدند امام بايد اعلم و افضل باشد. آنها به مسئله رجعت معتقدند.[193]
زيديه در اصول و فروع اعتقادي نظراتي دارند كه به اختصار اشارهاي به بعضي ديدگاههاي ايشان در ذيل ميگردد:
1. توحيد: زيديه قائل به يگانگي خداوندند و ذات خدا را از تمام ثوائب منزه ميدانند و ميگويند: خداي عالم، مدّبر نظام هستي است، عالم حادث است و محدث و پديدآورنده آن ذات حقتعالي است. خداوند عالم است و دليلش همان كار محكم و منظم او در نظام آسمانها و زمين و موجودات عالم است. خدا واحد و يكي است اگر توتا يا بيشتر بود نظام هستي مختل ميشد و در اراده در صورت تعارض موجب به هم پاشيده شدن عالم ميگرديد. مثلاً يكي اراده ميكرد جسم را ساكن ايجاد كند ديگري متحرك در حال واحد و اين محال است پس توحيد و يكتايي خداوند واجب است.
2. صفات خداوند: زيديّه همان صفاتي را كه قرآن براي خداوند ذكر كرده است قائلند و آنها را عين ذات ميدانند. اگر عين ذات نبود بايد فاعلي آنها را به وجود ميآورد و اين با خداوندي و توحيد و هماهنگي و همخواني ندارد. او سميع و بصير است. اما نه همانند مخلوق چون او جسم نيست كه صفات جسماني داشته باشد و با اين عقيده مشبّه را ردّ ميكنند. آيات متشابه قرآن در صفات خداوند را تأويل ميكنند الرحمن علي العرش را به معناي عزّ و ملك و قدرت ميگيرند يعني خداوند بر همه استيلا و سيطره دارد و... يا در «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضَ» كرسي را علم معني ميكنند و... .
3. عدل: حقيقت عدل نزد زيديه اين است كه فعل قبيحي مانند ظلم و كذب و امثال اين از خداوند سر نميزند چون وي عالم به بديها و قبائح است و از انجام آن غني است و اساس عدالت را روي همان حسن و قبح معتبر ميدانند، يحيي بن حسين در اين باره بيان كرده است: حُسن آن است كه راهي به ذم و نكوهش نداشته باشد، اما قبح برعكس آن است يعني مدخل ذم و نكوهش است. مردم در كارهاي نيك و بد آزادند و روي اين مبنا زيديه قائلاند كه كارهاي نيك و بد بندگان از خود آنان است و از جانب خدا نيست و دليل بر اين مطلب امر خداوند به بندگان به خوبي و نهي از بدي است پس اين افعال به اختيار و انجام خود بندگان است.[194]
4. وعده و وعيد: زيديه قائلند خداوند خلاف وعده عمل نميكند و او بر همهچيز قادر است چه بخشش باشد چه عذاب و وعده عذاب به آنان داده به وعده خويش عمل ميكند والّا خلف وعده ميشود. روي همين اعتقاد قائلند كه: شفاعت براي مرتكبين گناهان كبيره نيست چون لازمهاش خلف وعده خداوند است و شفاعت پيامبر و... براي مؤمن زيديه معتقدند مرتكبين گناهان كبيره (گناهاني كه وعده عذاب در آن است) از امت پيامبر اسلام(ص) مانند: شرابخوار و زناكار و... در جايگاه بين دو منزل كفر و ايمان قرار دارند. نه آنها را ميشود كافر گفت و نه مؤمن. زيديه قائلند كساني كه بر گناهان بزرگ تا آخر عمر اصرار ورزند هميشه در آتش دوزخ ماندنياند و دليل ايشان قرآن است كه ميفرمايد: «آن كس كه عصيان خداو رسولش كند پس همانا آتش دوزخ براي اوست و هميشه در آنجا ماندني است.» (جنّ: 23)
جهت كسب اطلاع بيشتر از عقايد زيد مراجع شود به كتاب ثورة زيد بن علي(ع) فصل اعتقادات زيديه.
زيديه در نبوت و معاد هم اعتقاد به نبوّت و خاتميّت و عصمت رسول خدا(ص) دارند و به معاد يعني زنده شدن در قيامت ايمان دارند به سنجش اعمال و اعطاي ثواب و عقاب و جزاء در روز معاد قائلاند و معاد را جسماني ميدانند.
زيديه در امامت بر اين باورند كه امامت بعد از اميرمؤمنان علي(ع) به فرزند بزرگوارش امام حسن(ع) و پس از وي به امام حسين(ع) و سپس به امام علي بن الحسين(ع) منتقل ميشود و پس از امام سجاد(ع) امامت در اولاد امام حسن و امام حسين(ع) ميباشد و منحصر به فرزندان امام حسين(ع) نيست و... زيديه كسي را امام ميدانند كه داراي شرايط ذيل باشند:
از دين دفاع كرده و از اهل بيت پيامبر و از فرزندان فاطمه(ع) باشد و با قدرت و سلاح جهاد كند، بالغ و عاقل، مرد و زنده، عادل و مسلمان، مجتهد، پرهيزكار، سخي،سياستمدار، مردمدار، تيزبين، شجاع، پيشقدم، خوب ببيند و خوب بشنود، حقوق را در جاي خودش قرار دهد، روي اين اصل زيديه معتقد به امامت زيد بن علي(ع) است چون او با شمشير قيام كرد و مستكمل همه صفات امامت بود و گذشته از اين زيديه روي مقام علمي امام تكيه فراوان دارند و ميگويند لازم است كه امام در تمام علوم عقلي و نقلي اسلام بهره فراوان داشته باشد.
فرقهاي از زيد كه به «مطرفيّه» معروفند علاوه بر آن شرايط مسئله اعلميّت را هم شرط ميدانند و ميگويند: امام بايد اعلم و داناترين فرد در ميان مردم باشد.
زيديه اهميت فراواني به اصل جهاد در اسلام ميدهند و تكيه به قدرت شمشير را علّت رستگاري و پيروزي حق بر باطل ميدانند.
و ميگويند چون زيد بن علي تنها راه عزّت اسلام را در قيام و شمشير ميدانست و اين راه را انتخاب كرده پس اين در مهمترين صفات امام است. لذا اين اصل را مطرح ميكنند كه فاالامام يجبُ اَنْ يكون شجاعاً، مقداماً، شاهراً سيفه... پس امام واجب است كه شجاع و پيشقدم در جنگ و شمشيرش هميشه آماده نبرد باشد.[195] زيديه جدال اهل بغي را واجب ميدانند به شرطي كه حداقل طرفداران آن به سيصد نفر برسد... .[196] لذا آنها از قائلين به تقيه جدا ميشدند ميگويند: كسي كه دعوي امامت داشته باشد ولي در خانه بنشيند قيام نكند پيروي از وي جايز نيست و نميتواند به امامت او قائل شد.[197]
زيديه در مسئله خلافت رأي اهل تسنن را پذيرفتهاند معتقدند ابوبكر و عمر بعد از رسول خدا(ص) خليفه مسلميناند و در باب عثمان توقف دارند اما در مورد علي(ع) ميگويند: علي(ع) افضل صحابه بود و از نظر مقام و رتبه معنوي از ديگران ممتاز بود اما جايز است گاهي بنابر مصالحي مفضول (داراي فضيلت كمتر) به افضل (داراي برتري و فضيلت بيشتر) مقدم شود. علاوه بر زيديه گروه معتزله هم بر اين باورند... بنابراين عليرغم برتري علي(ع) ايرادي ندارد كه ابوبكر و عمر بر ايشان مقدم باشند.[198]
آنها در بيان علّت تقدم دو خليفه اولي بر حضرت اميرمؤمنان علي(ع) به دو مسئله اشاره ميكنند: 1. مصلحت امت اسلام اين طور اقتضاء ميكرد براي خاموش كردن فتنه و نفاق در امت اسلامي اين كار انجام گرفت.[199] چون قريش نسبت به علي(ع) يك نوع بغض و عداوت داشتند به جهت نبردهاي خونيني كه وي در صدر اسلام در آنها شركت ميكرد و سران زيادي از آنان را كشته بود... فخر رازي هم اين دليل را ذكر كرده است.[200]
دليل ديگر اين را بيان كردهاند كه گرچه علي(ع) افضل بود اما تقدم ديگران بر وي يك نوع امتحان بود براي حضرتش، مانند سجده ملائكه بر انسان و حال آنكه ملائكه از انسان افضل بودند و هركس كه خلافت بر او رسيد اطاعتش واجب است و مخالفتش غيرجايز.[201]
بنابراين زيديّه معتقدند «انّ الامام علي بن ابي طالب افضل الناس بعد رسول الله؛ امام علي(ع) برترين مردم بعد از پيامبر اكرم(ص) است.» ولي تقدم خلافت ابوبكر و عمر بر علي(ع) اينگونه توجيه ميكنند كه جايز است مفضول بر افضل مقدم باشد و اين از نظر عقل و عرف هم بياشكال است. چهبسا امير يا فرمانده قوم و گروهي از بعض رعيت خود از نظر كمالات معنوي پايينتر است اما روي مصالحي امارت او صحيح است و او از زيردستان او برخي از نظر معنوي بر او برتري داشته باشند. روي اين اصل مقدم شدن ابوبكر و عمر بر علي(ع) در مسئله خلافت روي مصالح مزبور بلاايراد است.[202]
تفاوتها و اشتراكات شيعيان اماميه و زيديه
زيديه و اماميه از فرقههاي شيعهاند كه در اصول و فروع با همديگر داراي جهات مشترك و افتراق هستند.
الف) باورهاي مشترك اماميه و زيديه: اين دو فرقه در مسئله امامت برخي مشتركات دارند. توضيح ان كه اماميه بر اين باورند كه امامت و خلافت بعد از پيامبر اكرم(ص) به حضرت علي(ع) اختصاص دارد. خلافت كساني را كه بر وي مقدّم شدهاند نفي ميكنند و دليل اماميه آن است كه پيامبر اكرم(ص) نصّ صريح داشتند كه علي(ع) را از طرف خداوند امام معرفي كنند. قاسميه از زيديّه هم بر اين باور است و جاروديه هم به مانند اماميه خلافت در خليفه اول را خطا و اشتباه ميداند و خلافت خليفه سومي را به كلي مردود ميشمارد اماميه اميرمؤمنان علي(ع) را بر تمام صحابه برتري ميدهند و منزلت وي را افضل از همه ميدانند زيديه نيز بر چنان عقيدهاند. اماميه حكم ميكنند كه هركس با علي(ع) بجنگد كافر است كه زيديه هم همين را ميگويد. اماميه قائل به ظهور امام دوازدهم است كه وي دنيا را پر از عدل و داد ميكند. جاروديه از زيديه هم قائل به امام دوازدهم ميباشند. امام آنها معتقدند آن امام كشته شده بعداً به عنايت خداوند زنده شده و به انجام وظيفه خواهد پرداخت. اماميه ظهور معجزات توسط امام(ع) را جايز و ممكن ميدانند و زيديه نيز بر همين نظرند.
اماميه صفات خدا را عين ذات او ميدانند. جهود زيديه هم بر اين عقيدهاند. اماميه خداوند را عالم به علم قديم ميدانند زيد نيز بر اين باورند. اماميه و زيديه هردو معتقد به حدوث قرآنند و هردو فرقه معتقدند خداوند نه در دنيا و نه در آخرت قابل رؤيت نميباشند. در مورد وعد و وعيد هم هردو فرقه بر اين باورند كه: خداوند كريم است و بندگانش را براي عبادتش آفريد و آنان را امر به اطاعت و نهي از معصيت ميكند. و به همگان احسان نموده و هيچ فردي را بيش از وسع و توان و طاقتش تكليف نميكند. و احدي را بدون انجام دادن فعل قبيح عذاب نميفرمايد.
ب) باورهاي متفاوت امياميه و زيديه: اماميه امامت را منحصر در اولاد امام حسين(ع) ميدانند و يا قيام خروج با شمشير را از شرطهاي امامت نميدانند و به اصل تقيّه اعتقاد دارند. اما زيديه هم امامت را در اولاد امام حسن(ع) و هم امام حسين(ع) تجويز ميكنند و هم معتقدند امام بايد با شمشير قيام كند و عقيده به تقيه نداشته باشد.
اماميه معتقد به عصمت امامند زيديه چنين اعتقادي ندارند. اماميه مرتكب گناه كبيره موجب خروج از اسلام نميدانند گر فسقآور است فرد را فاسق ميكند و اما چه بسا چنين فردي به جهت دارا بودن برخي ويژگيها در آخرت مشمول شفاعت واقع گردد. اما زيديه ميگويند شفاعت شامل حال اهل معصيت نخواهد شد.
اماميه معتقد شد خداوند قادر به عدالت و ظلم هردو است. اما هرگز ظلم و ستم نميكند اين را دليل بر قدرت و عظمت خداوند ميدانند. زيديه ميگويند: خداوند به قادر بودن به ظلم و ستم توصيف نميشود و جايز هم نيست بگوييم كه خداوند قدرت ندارد. اماميه اتفاقنظر دارند كه اسلام غير از ايمان است. هر مؤمني مسلمان است ولي هر مسلماني مؤمن نيست ولي زيديه بين ايمان و اسلام تفاوتي قائل نميشوند هر مسلماني را مؤمن ميدانند.
اماميه پيامبران الهي را از گناهان كبيره و صغيره معصوم ميدانند ولي زيديه معتقدند كه پيامبران فقط گناهان كبيره معصوماند ولي جايز است كه گناه صغيرهاي از آنها سر زند.[203]
ناراحتي و تأثر كمنظير امام صادق(ع) در ماتم زيد بن علي(ع)
وقتي خبر شهادت زيد و يارانش به مدينه رسيد همه مردم ناراحت شدند و بيش از همه امام صادق(ع) دچار غم و اندوه شد. به گونهاي هرگاه به ياد كوفه و زيدي افتاد بياختيار اشك از چشمانش جاري ميشد گويا پس از واقعه جانسوز عاشورا هيچ پيشآمدي همانند شهادت زيد آن حضرت و ساير خاندان اهل بيت(عليهم السلام) را متأثر نساخت. حمزة بن حمران ميگويد: روزي به محضر حضرت صادق(ع) شرفياب شدم حضرت از من پرسيد اي حمزه از كجا ميآيي؟ عرض كردم از كوفه امام(ع) تا نام كوفه را شنيدند با شدت گريه كرد به طوري كه محاسن مباركش از اشك چشمش خيس شد موقعي كه من اين حالت غيرمنتظره را از حضرت مشاهده كردم از روي تعجب عرض كردم يا بن رسول الله چه امري شما را به گريه انداخت؟ امام صادق(ع) با حالتي حزنآميز و چشمان پر از اشك فرمود: «ذكرتُ عميّ زيداً و ما صُنِعَ بِهِ فيكَيتُ؛ به ياد عمويم زيد و آنچه بر سر او آوردند افتادم، گريهام گرفت».[204]
در روايتي امام صادق(ع) درباره قيام زيد و منزلت يارانش چنين فرمود: «رَحِمَ الله عمّي زيداً؛ خداوند عمويم زيد را رحمت كند، قيام و خروج او همان راه پدران وي بود و من دوست داشتم ميتوانستم كاري كه عمويم كرد انجام ميدادم (زمينه فراهم ميشد قيام ميكردم) آري هركسي همراه زيد بن علي كشته شد مانند كسي است كه در كنار حسين بن علي(ع) به شهادت رسيده است.[205] نقل شده است امام صادق(ع) به بازماندگان شهداي نهضت زيد بن علي(ع) كمك كردند عبدالرحمن بن سبابه ميگويد: امام صادق(ع) پولهايي به من داد و دستور داد تا آن را در ميان خانواده شهيداني كه در قيام عمويش زيد به شهادت رسيدهاند تقسيم كنم، من اين كار را انجام دادم و سهم خانواده عبدالله بن فضيل چهار دينار شد.[206]
نكته ديگر درباره احترام امام صادق(ع) به زيد اين بود كه بنا بر اقوالي آن حضرت به جنازه زيد نماز خواند يكي از اصحاب امام هشتم ميگويد از حضرت راجع به كيفيت نماز بر ميتي كه به دار آويخته است سؤال كردم، حضرت براي جواز چنين عملي به فعل امام صادق(ع) استشهاد كردند و فرمودند: مگر نميداني كه جدّم بر عمويش نماز خواند در كتاب وسايل الشيعه بابي به اين موضوع اختصاص يافته است كه تنها روايت اين باب همان عمل امام صادق(ع) در نماز بر زيد بن علي(ع) است.[207]
وقتي زيد بن علي(ع) به شهادت رسيد، عُمّال اموي سخت تلاش كردند تا جسد زيد را پيدا كنند و حتي نقل شده است به جستوجوي خانه به خانه پرداختند و هدف آنها اين بود كه سر مقدس زيد از تناش جدا كرده به هشام بن عبدالملك بفرستند و جشن پيروزي بر زيد را برگزار نمايند. از طرف ديگر ياران وفادار زيد بسيار متأثر بودند و در انديشه آن بودند كه چگونه دور كجا پيكر مقدس زيد را دفن كنند كه به دست دشمن نيفتد. آنها با همديگر مشورت كرد، برخي ميگفتند: بدن را به محله عباسيه ببريم و در آنجا دفن كنيم. گروهي گفتند براي اينكه جنازه به دست دشمن نيفتد او را در رودخانه فرات بيندازيم كه گويا بعدها معلوم شده است نظر امام صادق(ع) همين بوده است و...[208]
در نهايت تصميم گرفتند كه بدن را در كنار جوي آب به خاك سپارند، نقل شده است بدن را از خانه بيرون آورده كنار جوي آبي يعني در وسط جوي اب دفن كردند و سپس آب را از قبر وي جاري ساختند تا كسي متوجه آن نشود. گويا يكي از حاضران جاسوس خليفه بوده است. جا و مكان دفن زيد را كاملاً ياد گرفت تا در فرصت مناسب محل قبر زيد را به عُمّال خليفه جز دهد و از قضا وي جاي قبر زيد را به حكم بن صلت رئيس نيروهاي انتظامي و معاون يوسف بن عمر بيان كرد. يوسف بن عمر دستور داد كه خراش بن حوشب به همراه يكي از افراد قبر زيد را نبشش كنند و جسد او را بيرون آورند. نقل شده حجاج بن قاسم بدن زيد را با طنابي به شتر بسته و به دارالعماره برده نصر بن قابوس ميگويد: «من ديدم كه بدن زيد را كه بر شتري حمل ميكردند و آن را با طنابي بسته بودند و به تن او يك پيراهن زردرنگ هروي بود، آنگاه بدن را در كنار در قصر پايين انداختند كه آن همانند كوه بر زمين قرار گرفت. يوسف بن عمر استاندار عراق دستور داد سر مبارك زيد را از بدنش جدا كردند و آن را براي هشام در شام فرستادند و بدن او را به همراه بدنهاي برخي از يارانش همچون: معاوية بن اسحاق بن زيد بن حارثه انصاري، زياد نهدي، نضر بن خزيمه و... در كنار كوفه به دار زدند.[209] و نقل شده است پس از چند سال طبق برخي اقوال پس از يك سال و چند ماه و بر اساس بعضي اقوال پس از پنج يا حتي شش در بالاي دار ماندن به دستور هشام بدن مبارك زيد را از دار پايين آورده سپس آتش زدند. بنابر نقلي بدن زيد را پس از چهار سال در دار ماندن در زمان وليد بن يزيد كه او را فرعون امت ميناميدند از دار پايين آورده آتش زدند در جاي ديگر آمده است كه در سال 125 هجري يعني چهار سال پس از شهادت زيد فرزند او يحيي قيام كرد مقارن نهضت يحيي وليد بن يوسف بن عمر استاندار عراق نامهاي نوشته كه: وقتي نامهام به دست تو رسيد، بدن زيد را از دار پايين بياور و آن را با آتش بسوزان و خاكستر آن را بر باد ده... به دنبال اين نامه بود كه يوسف مردي سنگدل به نام خراش بن حوشب را مأمور ساخت تا بدن زيد را آتش زند او بدن زيد را پس از پايين آوردن از دار آتش زد و خاكسترش را در فرات ريخت و خطاب به مردم كوفه گفت: به خدا سوگند، من اين كار را كردم تا ذرات بدن او را همراه آب و نانتان بخوريد.[210]
نقل ميكنند سر مقدس زيد را وقتي يوسف بن عمر به هشام فرستاد. هشام آن سر را در دروازه شام نصب كرد تا عابرين ببينند و به آورنده سر ده هزار درهم جايزه داد. پس از مدتي سر زيد را هشام به مدينه فرستاد. مردم مدينه به اين كار اعتراض كردند. نقل ميكنند كثير بن مطلب سهمي وقتي چشمش به سر زيد افتاد با صداي بلند گريه كرد و گفت: اي زيد خدا قاتل تو را بكشد و مردم نيز همصدا با او اظهار تنفر از اعمال عمال حكومت كردند. والي مدينه احساس وحشت و كثير بن مطلب سهمي را به زندان انداخت. اما در نهايت به جهت ترس از شورش مردم سر زيد را به مصر فرستاد آن را در مسجد جامع مصر نصب كردند. مردم مصر شبانه سر را دزديده و با احترام در مسجد به نام محرس الحضيٰ دفن كردند. از آن پس محل دفن سر مبارك زيد زيارتگاه مردم شد.[211] زيد بن علي دو زيارتگاه دارد.
1. محل دفن سر مبارك در محراب مسجدي در مصر. 2. در كوفه محلي كه بدن زيد را در آنجا به دار كشيده بودند، علامه قزويني در كتاب فلك النجاة مينويسد: مشهدي كه فعلاً محل زيارتگاه زيد است، محل دار زدن و سوزاندن بدن مقدس زيد(ع) است.[212]
[1]. غررالحكم، ش 804.
[2]. همان، ش 1734.
[3]. همان، ش2638.
[4]. آل عمران: 57.
[5]. لقمان: 11.
[6]. نهجالبلاغه، حكمت 298.
[7]. بقره: 279.
[8]. كنزالعمال، 7589.
[9]. بحارالانوار، ج57، ح17، ص372.
[10]. كافي، ج 5، ص 107، ح7.
[11]. هود: 113.
[12]. بحارالانوار، ج75، ص359، ح75.
[13]. بحارالانوار، ج100، ص90، ح75.
[14]. صحيفه سجاديه، دعاي 38، ص147.
[15]. شوري: 37 ـ 39.
[16]. نهجالبلاغه، خطبه 136، ص 356.
[17]. كافي، ج5. ص107، ح7.
[18]. الائمة الاثني عشر، ج2، ص113.
[19]. توبه: 111.
[20]. بحارالانوار، ج46، ص116.
[21]. بحارالانوار، ج46، ص208.
[22]. همان، 170.
[23]. تهذيب، ج6، ص18.
[24]. الحدائق الوردية في مناقب الائمه الزيديه، ج1، ص143.
[25]. نوره زيد بن علي، ص25.
[26]. زيد الشهيد، ص5.
[27]. نسا: 95.
[28]. توبه: 111.
[29]. عيون اخبار الرضا، باب 25؛ بحارالانوار، ج46، ص209.
[30]. عيون اخبار الرضا، باب 25.
[31]. بحارالانوار، ج46؛ مقاتل الطالبيين، ص130.
[32]. ارشاد مفيد، ص251.
[33]. تفسير عياشي، ج1، ص325.
[34]. امالي صدوق، ص349.
[35]. بحارالانوار، ج46، ص170.
[36]. برخي سن او را 28 سال ذكر كردهاند. (حدائق الورديه و مشاهد العترة، ص69).
[37]. مقاتل الطالبيين، ص158.
[38]. بنابر نقلي اين كار را ابومسلم خراساني انجام داد.
[39]. مقاتل الطالبيين، ص407.
[40]. مقاتل الطالبيين، ص418.
[41]. بحارالانوار، ج 46، ص158.
[42]. بحارالانوار، ج46، ص158 و 159.
[43]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، ص395.
[44]. زيد الشهيد، المقرّم، ص16.
[45]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، ص39.
[46]. رَحِمَ اللهُ زيداً انه العالم الصدوق. الغدير، ج2، ص221.
[47]. سفينة البحار، ج1، ذيل كلمه زيد؛ الغدير، ج3، ص71.
[48]. الغدير، ج3، ص70؛ رجال كشي، ص184.
[49]. كفاية الاثر، ص327؛ بحارالانوار، ج46، ص200.
[50]. الروض النضير، ج1، ص52.
[51]. همان.
[52]. همان.
[53]. ابن عساكر، تهذيب، ج6، ص18.
[54]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، صص 45 و 46.
[55]. الحدائق الورديه، ج1، ص147.
[56]. زيد الشهيد، ص13 و 17.
[57]. الرحمن: 1 و 3 و 4.
[58]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص325.
[59]. الحدائق الورديه، ج1، ص953.
[60]. وقايع الايام، ص71.
[61]. همان، ص73.
[62]. الحدائق الورديه، ج1، ص150.
[63]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، ص79.
[64]. وقايع الايام، ص87؛ كفاية الاثر، ص337.
[65]. شخصيت و قيام زيد، ص81.
[66]. مناقب آل ابيطالب، جزء 4، ص197.
[67]. الروض النظير، ج1، ص58.
[68]. الحقايق الوردية، ج1، ص149.
[69]. ، فيض الاسلام، مقدمه صحيفه سجاديه، صص 9 ـ 23.
[70]. بحارالانوار، ج46، ص 171 و 209؛ الغدير، ج3، ص69.
[71]. الغدير، ج3ع ص49.
[72]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، صص 29 و 30.
[73]. ... فانتَ سَميُّ الحبيب من اهل بيتي. سفينة البحار، ج1، ذيل ماده زي.
[74]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص306، خطبه 39.
[75]. الغدير، ج3، ص69.
[76]. زيد الشهيد، ص45.
[77]. مقاتل الطالبيين، ص131.
[78]. همان.
[79]. همان.
[80]. مقاتل الطالبيين، ص131.
[81]. بحارالانوار، ج46، ص170.
[82]. الاغاني، ج24، ص106، به نقل از: الغدير، ج3، ص70.
[83]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، صص 43 و 44.
[84]. جامعالرواة، ج1، ص343.
[85]. مامقاني، تنقيح المقال، ج1، ص467.
[86]. زيد الشهيد، ص14.
[87]. «... هو من مقدمي علماء اهل بيت(عليهم السلام)...» الغدير، ج3، ص 69.
[88]. زيد الشهيد، ص14.
[89]. همان، الخطط مقريزي، ج4، ص 307.
[90]. مقتل الحسين(ع)، ج2، ص110.
[91]. خطط مقريزي، ج4، ص307.
[92]. الحور العين، ص 186.
[93]. منهاج السنة، ج2، ص 126.
[94]. الغدير، ج3، ص71.
[95]. ارشاد مفيد، ص251.
[96]. قواعد، ج2، ص207.
[97]. رجال طوسي، ص89.
[98]. وسائلالشيعه، ج آخر، باب زاء، ص202.
[99]. جامع الرواة، ج1، ص343.
[100]. اصول كافي، ج2، ص170، حديث 16.
[101]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، ص337.
[102]. تنقيح المقال، ج1، ص469.
[103]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، ص337.
[104]. وقايع الايام، ص84.
[105]. اعيان الشيعه، ج7، ص107 ـ 125.
[106]. الغدير، ج3، ص69.
[107]. الغدير، ج2، ص211.
[108]. همان، ج3، ص71.
[109]. الغدير، ج3، ص72؛ تاريخ طبري، ج8، ص278.
[110]. الغدير، ج2، ص221.
[111]. الغدير، ج2، ص 72.
[112]. مقاتل الطالبيين، ص101.
[113]. اعيان الشيعه، ج33، ص130.
[114]. شخصيت و مقام زيد بن علي(ع)، صص 255 و 256.
[115]. تاريخ ابن اثير، ج4، ص9.
[116]. ارشاد مفيد، ص251.
[117]. قاموس الرجال، ج4، ص262.
[118]. بحارالانوار، ج46، به نقل از: شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، ص307.
[119]. بحارالانوار، ج46، ص203.
[120]. وقايع الايام، ص87.
[121]. الغدير، ج3، ص71.
[122]. ارشاد، ص 252.
[123]. مرآة العقول، ج1، ص261.
[124]. تنقيح المقال، ج1، ص469.
[125]. مجالس المؤمنين، ج2، ص255.
[126]. بحارالانوار، ج 46، ص200.
[127]. مناقب آل ابيطالب(ع)، ج4، ص197.
[128]. وقايع الايام، ص112.
[129]. اصول كافي، ج1، صص356 و 357.
[130]. شرح صحيفه سجاديه (رياض السالكين)، ص9.
[131]. كامل ابن اثير، ج4، ص246.
[132]. وقايع الايام، ص12.
[133]. بحارالانوار، ج46، ص194.
[134]. امالي طوسي، ص277؛ بحارالانوار، ج46، ص172.
[135]. كشف الغمة، ج2، ص442.
[136]. الغدير، ج3، ص71.
[137]. همان، ص70.
[138]. همان.
[139]. مرآة العقول، ج1، ص261.
[140]. تنقيح المقال، ج1، صص 468 و 469.
[141]. تنقيح المقال، ج1، ص469.
[142]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، ص34.
[143]. مقاتل الطالبيين، ص129.
[144]. زيد فرزند امام سجاد(ع)، ص12.
[145]. بحارالانوار، ج 46، ص209.
[146]. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، خطبه 39، ج2، ص306.
[147]. وقايع الايام، ص64.
[148]. طبقات المعتزله، ص26.
[149]. تاريخ طبري، ج5، ص121.
[150]. كامل ابن اثير، ج4، ص31.
[151]. اخبار الطوال، ص346.
[152]. البيان و التبيين، ج1، 310.
[153]. منتخب التواريخ، ص423؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص328.
[154]. كامل ابن اثير، ج5، ص106.
[155]. وقايع الايام، ص91.
[156]. اعلام الوري، ص257؛ ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص286.
[157]. ابن عساكر، تهذيب تاريخ، ج6، ص22.
[158]. بحارالانوار، ج46، ص206.
[159]. زينة المجالس، ص67.
[160]. مقاتل الطالبيين، ص146.
[161]. بحارالانوار، ص237.
[162]. جامع الرواة، ج1، ص179.
[163]. مراحبات، ص383.
[164]. همان، ص377.
[165]. المراحبات، ص123.
[166]. جامع الرواة، ج2، ص340.
[167]. مقاتل الطالبيين، ص148.
[168]. تاريخ طبري، ج5، ص492.
[169]. مجالس المؤمنين، ج2، ص255.
[170]. تاريخ طبري،ج5، ص485.
[171]. مقاتل الطالبيين، ص137.
[172]. طبقات ابن سعد، ج5، ص240؛ مقاتل الطالبيين، ص130.
[173]. تاريخ طبري، ج8، ص272.
[174]. مقاتل الطالبيين، ص100.
[175]. همان، ص418.
[176]. تاريخ طبري، ج8، ص274.
[177]. ثوره زيد بن علي(ع)، ص140.
[178]. ثواب الاعمال و عقابها، ص198.
[179]. بحارالانوار، ج46، ص205.
[180]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص326.
[181]. ابن عساكر، تهذيب، ج6، ص18.
[182]. ناگفته معلوم است كه اين ادعا درست نيست. از جمله امام باقر(ع) چنان مفادي استفاده نميشود.
[183]. شخصيت و قيام زيد بن علي(ع)، صص400 ـ 402.
[184]. مقالات الاسلاميين، ج1، ص7 و 136.
[185]. مروج الذهب، ج3، ص220.
[186]. الفرق بين الفرق، صص 24 و 25.
[187]. مشارق انوار اليقين، ص255.
[188]. اعتقادات فرق المسلمين، ص33.
[189]. رجال كشي، ص205؛ مقاتل الطالبيين، ص468.
[190]. حورالعين، ص156.
[191]. مقالات الاسلاميين، ج1، ص137.
[192]. همان.
[193]. ثوره زيد بن علي(ع)، ص194.
[194]. مصباح العلوم، ص171.
[195]. البداء و التاريخ، ج5، ص133.
[196]. الفرق الشيعة، ص74.
[197]. البداء و التاريخ، ج5، ص133.
[198]. مقالات الاسلاميين، ج1، ص134.
[199]. ملل و بخل شهرستاني، ج1، ص116.
[200]. اربعين، ص460
[201]. فرق نوبختي، ص42.
[202]. البته در اين استدلال هم مغالطه هست و هم قياس نادرست. خلافت با رياست يك قوم فرق دارد اهميت رهبري جامعه با مصالحتراشي قابل تغيير نيست نصّ صريح پيامبر اكرم(ص) در غدير و... معارض با تمام اين ادعاهاست.
[203]. شخصيت و قيام زيد بن علي، ص422 ـ 427.
[204]. امالي صدوق، ص 392؛ بحارالانوار، ج46، ص172.
[205]. وقايع الايام، ص12.
[206]. بحارالانوار، ج46، ص194.
[207]. بحارالانوار، ج46، ص205؛ وسايل الشيعه، ج2، ص812، باب25.
[208]. وسايل الشيعه، ج2، ص867. (چاپ قديم)
[209]. تاريخ طبرسي، ج8، ص276.
[210]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص226.
[211]. زيد الشهيد، صص 162 ـ 165.
[212]. زيد الشهيد، ص155.
________________________________________________________________________
نويسنده: سيد رضي سيد نژاد